روزنامه نگار
روزنامه نگار

روزنامه نگار

ارز دانشجویی باید زودتر حذف می‌شد

حذف ارز دانشجویی یکی از بهترین تصمیم‌های دولت پیرامون جلوگیری از توزیع رانت ارزی محسوب می‌شود. در حالی که بازار ارز در بدترین شرایط ممکن قرار دارد و دلار ارزش حیاتی برای کشور پیدا کرده است، هیچ دلیلی وجود ندارد که دولت، منابع ارزی را با قیمت ۴۲۰۰ تومان در اختیار افرادی بگذارد که هوس تحصیل در هاروارد، کمبریج، استنفورد و... کرده اند.

دانشجویانی که به تحصیل در دانشگاه‌های خارجی فکر می‌کنند، عمدتا از قشر مرفه جامعه هستند و توانایی پرداخت هزینه‌های آن را هم دارند، در غیر‌این‌صورت اساسا به این فکر نمی‌افتادند. عادلانه‌تر این است که «هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد.»

بالاخره باید در یک نقطه‌ای از هرگونه توزیع رانت ارزی جلوگیری شود؛ مگر اختصاص ارز به واردات دارو و کالاهای واقعا ضروری که برای کشور و عموم مردم مهم هستند.

رانت‌خواری یکی از مهم‌ترین دلایل شکاف طبقاتی محسوب می‌شود که این روزها جامعه ایران را به دو طبقه «بسیار غنی» و «بسیار فقیر» تبدیل کرده است. طی ۴۰ سال گذشته هزاران دانشجوی ایرانی با دلارهای شیرین دولتی عازم کشورهای خارجی شدند و منابع مالی کشور را در جهت پیشرفت شخصی خود به کار گرفتند؛ اما پس از اتمام تحصیل به کشور خودشان پشت کردند و حاضر نشدند ذره‌ای از علم خود را برای کشور و مردمی خرج کنند که زمینه پیشرفت‌شان را فراهم کرده است.

دولت باید طی ماه‌های آینده در مصرف درآمدهای ارزی صرفه جویی بیشتری داشته باشد و با مدیریت هزینه‌ها، کشور را از یک تنگنای بی‌سابقه عبور دهد. واضح است تسلیم‌شدن دولت در برابر فشار رانت‌خواران ضربه‌ای مهلک به بدنه اقتصاد کشور است و چالش‌های پیش روی بانک مرکزی را پیچیده‌تر خواهد کرد. بورژواها (یا به قول توریستن وبلن طبقه تن‌ آسا) با نفوذ خود همواره در پی رانت‌خواری و ویژه‌خواری هستند. آن‌ها دشمن تولید و خواهان بریزوبپاش دولت‌اند؛ بنابراین اقدام دولت برای حذف ارز مسافرتی و دانشجویی، جای تحسین دارد؛ هرچند باید زودتر از این تصمیم‌گیری می‌شد. با این حال، برای بهبود اوضاع، انتظار می‌رود در آینده نیز محدودیت‌های بیشتری در پرداخت ارز دولتی اجرا شود.

مبتذل‌ترین نوع غرور، غرور ملّی‌ است!

نمی‌دانم چرا این بخش از کتاب آرتور شوپنهاور را دوست دارم. شاید شما هم دوست داشته باشید:


«مبتذل‌ترین نوع غرور، غرور ملی است؛ زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت باارزشی برای افتخار ندارد و گرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند؛ اما هر نادانٍ فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه آخرین دستاویز به ملتی متوسل می‌شود که خود جزیی از آن است.چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد با چنگ و دندان دفاع کند.»


کتاب «در باب حکمت زندگی» را به همه اهل خرد پیشنهاد می‌کنم. شوپنهاور، این فیلسوف بزرگ، در این کتاب پیچ و خم زندگی را با زبانی ساده و دلنشین و بسیار واقع‌گرایانه توضیح داده است.

من به ماجرای مائده مشکوکم!

دخترکی هر روز در اتاق‌خوابش می‌رقصد و فیلم‌های آن را در اینستاگرام به اشتراک می‌گذارد. او از این راه به قول خودش 600k فالور یا شش‌صد هزار دنبال کنند جذب می‌کند. پس از چندی از کرده خود در تلویزیون با گریه ابراز پشیمانی می‌کند. ناگهان همه، قلب‌هایشان به درد می‌آید و عده‌ای موضع روشنفکری اتخاذ می‌کنند. صدها رسانه با خبرها، تحلیل‌ها و  تفسیرهای خود از این دخترک حمایت می‌کنند.

هم‌زمان با این موضوع، 17 نفر در سانحه اتوبوس سنندج جزغاله می‌شوند؛ اما توجهی چندانی به آن نمی‌شود و صفحات حوادث هیچ گزارش عمیقی از آن ارائه نمی‌کنند.چگونه است که برای مسئله گریه‌های دخترکی که در شبکه‌های اجتماعی فیلم رقص‌هایش منتشر می‌کرده، این‌همه هیاهو به راه می‌اندازند؛ اما بسیاری از مسائل که می‌توان درباره آن ساعت‌ها و روزها بحث کرد، همه رسانه‌ها و فعالان مدنی ساکت هستند. می‌خواهم بگویم بولد کردن ماجرای مائده هژبری کاملاً سازمان‌یافته و عمدی است.

من جایی بیشتر به ماجرای مائده مشکوک شدم که یک فیلم حرفه‌ای از او دیدم. او در این فیلم لباس گران‌قیمتی پوشیده و در حال رقص است. تصویربرداری و تدوین این فیلم کاملاً حرفه‌ای است و ازآنجایی‌که با تصویربرداری و تدوین آشنا هستم، می‌دانم که هزینه زیادی صرف این کلیپ شده است. آیا یک دختر هفده‌ساله می‌تواند انقدر سازمان‌دهی شده فعالیت داشته باشد؟ قطعاً کس یا کسانی پشت ماجرا هستند و الا او نه می‌توانست انقدر حرفه‌ای برقصد، نه می‌توانست 600k فالور جذب کند، نه کلیپ حرفه‌ای بسازد و نه می‌توانست سر از ترکیه در بیاورد. به نظر شما این ماجرای سازمان‌دهی شده با چه نیتی به صدر خبرها راه یافت و این دخترک بی‌گناه به‌عنوان ابزار کار تولید این ماجرا، چگونه تبدیل به یک چهره شد؟

معلمان عزیز! اصول شهروندی را به کودکان یاد بدهید


مدرسهآموزش و پرورش چکار می کند، جز اینکه انبوهی از مطالب غیرکاربردی را در ذهن کودکان و نوجوانان می‌ریزد؟ من نمی دانم این مطالب و آموزش ها در کجای زندگی و آینده این کودکان کاربرد دارد؛ اما می‌دانم نظام آموزشی ما روش مطلوبِ زیستن را به کودکان یاد نمی‌دهد؛ مثلا به کودکان و نوجوانان یاد نمی‌دهد وقتی چراغ راهنمایی قرمز است، باید پشت خط عابر بایستند. مدارس به بچه‌ها نمی‌آموزد که قبل از سوار شدن بر اتوبوس یا مترو، اجازه دهند اول مسافران پیاده شوند. وقتی مدارس، مسئله ساده‌ای همچون بستن کمربند را نمی توانند به کودکان آموزش دهند و قانون پذیری را در آنها نهادینه کنند، یعنی نظام آموزشی ما فلج شده است.

معلمان هم در یک دور باطل قرار گرفته اند و سال هاست که روش‌های آموزشی شکست‌خورده خود را به دانش آموزان تحمیل می‌کنند. معلمان عزیز و زحمتکش دیگر کافی نیست؟ به تحول ساختاری در نظام آموزشی امیدی ندارم ولی لااقل شما به خودتان بیایید و اصول شهروندی را به کودکان و نوجوانان یاد بدهید.

ترامپ با شعار دوباره می‌سازمت وطن!

دونالد ترامپ را با کتاب «بزرگ فکر کن» شناختم؛ کتابی جذاب و گیرا که در عرض یک روز تمامش کردم. وقتی کتاب را به پایان رساندم به خودم گفتم «این مرد فوق‌العاده‌ست.» حالا که با شخصیت او آشناتر شده‌ام بیشتر از آن موقع بر این باورم استوار هستم. «هرگز تسلیم نشو» را هم روی میز کارم گذاشتم تا در اولین فرصت بخوانم. ترامپ به احتمال زیاد تنها رئیس‌جمهوری محسوب می‌شود که به همه وعده‌هایش عمل کرده است. به همین دلیل برای من که رفتار انسان‌های متفاوت را دنبال می‌کنم مردی جذاب به نظر می‌رسد.

چند رئیس‌جمهور را می‌توان پیدا کرد که حرفش حرف باشد؟ او کلکسیونی از وعده‌های عمل شده دارد؛ از ساخت دیوار مکزیک گرفته تا خارج شدن از پیمان تجاری ترانس پاسیفیک. او وعده داد مالیات شرکت‌ها را کاهش دهد و بیمه درمانی موسوم به اوباماکر را هم لغو و طرح دیگری را جایگزین آن کند؛ به قولش عمل کرد ولی نیورک تایمز، سی ان ان و ای بی سی نیوز به خاطر سیلی محکمی که در نوامبر 2016 نوش جان کرده بودند، این دستاوردهای بزرگ را زیر سؤال بردند. ترامپ اخیراً در جایی گفته بود: «رسانه‌های برجسته به خاطر پیروزی ما در انتخابات عقلشان را از دست داده‌اند.»

اگرچه جمهوری خواهان آمریکا به طور سنتی طرفدار کاهش مالیات‌ها هستند؛ اما ترامپ با کاهش 21 درصدی مالیات شرکت‌های آمریکایی، هدف دیگری را دنبال می‌کرد. از دهه 80 میلادی به این‌سو هیچ‌کس شاهد چنین تصمیم مهم اقتصادی نبوده است. آمارهای اقتصادی ایالات‌متحده گواهی می‌دهند که کاهش مالیات‌ها تاثیر به سزایی در رونق تجارت این کشور داشته است. این سیاست شجاعانه اگرچه کسری یک تریلیون دلاری دولت را در پی دارد، اثر بزرگی بر کاهش نرخ بیکاری آمریکا به زیر 4 درصد داشت. نرخ 3.9 درصد بیکاری آمریکا در قرن 21 میلادی بی‌سابقه است؛ چیزی که برای دولت اوباما یک رؤیا بود!

همه این پیشرفت‌ها در قالب شعار Make America Great Again! اتفاق افتاده است؛ شعاری که تقریباً معنایی مانند «دوباره می‌سازمت وطنِ» سیمین بهبهانی دارد. در دوران مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این شعار هیچ‌وقت از دهان ترامپ نیفتاد. او هربار پس از تکرار شعار «دوباره آمریکا»، توافق هسته‌ای با ایران، سیاست واردات از چین، توافق تغییرات آب و هوایی پاریس و مهاجرت‌های غیرقانونی را به باد انتقاد می‌گرفت و از گندی که باراک اوباما و دوستان دموکراتش به آمریکا زدند، گلایه می‌کرد.

ترامپ در عرض یک سال موفق شد همه این عقب‌ماندگی‌ها را جبران کند؛ اما به قیمت به‌جا گذاشتن یک چهره منفور در بین آن‌هایی که دوست داشتند برای نخستین‌بار یک زن رئیس‌جمهور ایالات‌متحده آمریکا شود. اگر خوزه مورینیو آقای خاص فوتبال جهان است، من از دونالد ترامپ به عنوان آقای خاص سیاست یاد می‌کنم. او نه‌تنها خاص‌ترین رئیس‌جمهور تاریخ آمریکاست، که لقب خاص‌ترین رئیس‌جمهور جهان را هم می‌توان به او داد. با وجود این تاجر بزرگ در بالاترین پست سیاسی آمریکا، دنیا جای جذاب‌تری خواهد بود؛ هرقدر منفور و از نظر بعضی‌ها بی‌اخلاق...

توسعه از ما شروع می شود

بیایید از خودمان شروع کنیم تا شاید اندکی از این ‌همه عقب‌ماندگی برطرف شود. بیایید از غرور نابجایمان بکاهیم و کمی از آن پائین پائین‌ها به دنیا و مردمان دیگر نگاه کنیم. باور کنید آن‌طور که فکر می‌کنیم ما در نگاه مردم دیگر کشورها اَبَر انسان نیستیم. اگر به تاریخ 2500 یا به ادعای بعضی‌ها 7 هزار ساله خودمان می‌نازیم، کافی است نگاهی هم به تاریخ یونان بیندازیم که امروز هرچه علم، فلسفه و دانش بشری وجود دارد، از آنجا سرچشمه گرفته است. ما جامعه‌ای هستیم پر از ایراد که در جهل مرکب به سر می‌برد؛ یعنی اغلب نمی‌دانیم که نمی‌دانیم. اگر می‌دانستیم که نمی‌دانیم هرگز درباره همه مسائل از شرایط ژئوپولتیک منطقه گرفته تا استراتژی توسعه صنعتی کشورهای اسکاندیناوی به‌عنوان یک کارشناس اظهارنظر نمی‌کردیم؛ ای‌کاش حداقل می‌دانستیم و اظهارنظر می‌کردیم.

جایی خواندم در سال 2014 مردم آمریکا 1.4 میلیارد بازدید از کتابخانه‌ها داشتند. راستی ما چقدر مطالعه می‌کنیم؟ در بهترین حالتِ ممکن، چند سال یک بار با پُز روشن‌فکری وارد یک کتاب‌فروشی می شویم و کتابی می‌خریم، نهایتاً آن را در کمدمان می‌گذاریم و برای اینکه به دیگران هم ثابت کنیم کتاب‌خوان هستیم عکسش را هم در اینستاگرام استوری می‌کنیم.

اصفهانی‌ها اصطلاحی جالب برای توصیف حال افراد خودبرتربین دارند. جامعه امروز ایران مصداق عینی این اصطلاح است. عرب، افغان، ترک و... را مورد تمسخر قرار می‌دهیم و به برتری واهی‌مان می‌نازیم. نمی‌دانم این خودبرتربینی از کجا آمده ولی پس از سال‌ها کار روزنامه‌نگاری حداقل این را می‌دانم که نه اقتصاد درست‌وحسابی داریم و نه در عرصه سیاست از جایگاه آن‌چنانی در دنیا برخوردار هستیم. از رتبه پاسپورت و ارزش پولمان هم که دیگر نمی‌خواهم چیزی بگویم؛ پس منشأ این همه ادعا کجاست؟

ای‌کاش سر عقل بیاییم و جایگاه خودمان را بشناسیم. فقط در این حالت است که می‌توانیم به توسعه شخصیت خودمان و توسعه کشور کمک کنیم. کشورهای توسعه‌یافته مردمانی با شخصیت‌های توسعه‌یافته دارند؛ بنابراین باید تک‌تک ما هم ارزش‌های مثبت درونی خودمان را توسعه دهیم و بعد به سراغ رفع ایرادهای خانه، جامعه، اقتصاد، سیاست و فرهنگمان برویم. واضح‌ترش این است که حسادت، خودبرتربینی، نژادپرستی، کینه‌جویی، نفرت پراکنی، ترور شخصیت افراد و بی‌احترامی به حقوق دیگران را کنار بگذاریم و با کمک عقلانیت به شهروندانی با شخصیت توسعه‌یافته تبدیل شویم. شخصیتِ توسعه‌یافته برای کباب درست کردن جنگل را آتش نمی‌زند و رانندگی را به یک جنگ تمام‌عیار تبدیل نمی‌کند. شخصیت توسعه‌یافته دروغ هم خیلی کم می‌گوید یا اصلاً نمی‌گوید، چون او می‌داند اعتماد یک سرمایه اجتماعی است که اگر از بین برود، جامعه دچار سقوط اخلاقی می‌شود.

شخصیت توسعه‌یافته از یک ویژگی بسیار مهم به نام «مسئولیت‌پذیری» نیز برخوردار است. ما نباید مدام چشممان را به دولت بدوزیم و سؤال کنیم چرا این کار یا آن کار را انجام نداد. جامعه ما از مشروطه به این ‌سو در رویای توسعه و نوگرایی به سر برده است؛ ولی همواره اعتقادش بر این بوده که همه‌چیز در گرو تصمیم‌های دولت است. حال‌آنکه توسعه در بستر روابط دو سویه مردم و دولت اتفاق می‌افتد؛ به‌بیان‌دیگر کشور هنگامی در مسیر توسعه حرکت خواهد کرد که جامعه و دولت به وظایفشان آگاه باشند و کاملاً به آن عمل کنند. آیا ما به وظیفه خود عمل می‌کنیم؟

صلح در مدار 38 درجه

دیشب دونالد ترامپ در توئیتی اعلام کرد «جنگ دو کره به پایان رسید.» شاید بهتر بود می‌نوشت کُره شمالی صلح را انتخاب کرد؛ کره‌ای که از سال 1953 میلادی در انزوا به سر می‌برد؛ اما با تدبیر رهبر جوانش توانست مسیر تاریخ را تغییر دهد و وارد روند صلح شود.

«کیم جونگ اون» و «مون جائه این» دیروز (27 آوریل) برای نخستین بار در مدار 38 درجه شمالی دیدار کردند؛ جایی که در سپتامبر 1945 به عنوان مرز دو کره انتخاب شده بود. در آن زمان پیونگ‌یانگ به دامان شوروی افتاد و آمریکا هم سرمست از اینکه بر سئول تسلط یافته است. حالا 68 سال از آن توطئه بزرگ گذشته و رهبران دو کره در همان نقطه مرزی یکدیگر را در آغوش گرفتند؛ رخ دادی تاریخی که غول‌های رسانه‌ای جهان از جمله رویترز، آسوشیتدپرس، ان اچ کی و فرانس پرس آن را پوشش دادند.

همه می‌دانند نقش ایالات‌متحده و توپ‌وتشرهای ترامپ تا چه اندازه در نرم شدن کیم تاثیر گذار بوده است. هیچ‌کس باور نمی‌کرد «راکت منِ» شبه‌جزیره کره روزی سر میز مذاکره بنشیند و با رئیس سازمان سیا گفت‌وگو کند. با قاطعیت می‌توان گفت تاکنون هیچ کشوری به اندازه کره شمالی آمریکا و متحدانش را به چالش نکشیده است. پیونگ‌یانگ با اعتمادبه‌نفس بالایی که از بمب‌های اتمی‌اش می‌گرفت، آمریکا را تهدید به نابودی می‌کرد و از طرفی مردمش به دلیل سوءتغذیه تلف می‌شدند.

برای اینکه تصور بهتری از این مسئله داشته باشیم باید به یاد بیاوریم که مردم کره جنوبی چگونه بطری‌های پر از برنج را برای مردم کره شمالی به دریا پرتاب می‌کردند. این اواخر اما عرصه برای کیم تنگ‌تر از هر زمان دیگری شده بود؛ چراکه ترامپ ناگوارترین تحریم‌ها را با لحنی خشن توأم ساخت تا توی دل رهبر جوان کره را خالی کند. واژه «ناگوار» را به این دلیل به کار می‌برم که تحریم‌های اخیر ایالات‌متحده به‌اندازه‌ای تاثیرگذار بودند که پیونگ‌یانگ نتوانست آن را هضم کند.

جرج دبلیو بوش، رئیس‌جمهور پیشین آمریکا در سال 2003 در کنگره این کشور، کره شمالی را یکی از سه کشورهایی برشمرده بود که محور شرارت را تشکیل می‌دهند؛ ولی حالا به نظر می‌رسد سران ارشد کره شمالی با تمام وجود به این درک رسیده‌اند که جهان جای دیگری شده و اندیشه نظامی‌گری توأم با تهدید دیگران چیزی جز انزوا و فلاکت اقتصادی در پی ندارد. آن‌ها با همین درک، پیونگ‌یانگ را از سقوط حتمی نجات دادند و در مدار 38 درجه، صلح را به‌جای جنگ با سئول انتخاب کردند.