زندگی در ایران تجربهای متفاوت از زیست در دیگر کشورهاست. اینجا مردمش غالباً درگیر استرساند و صبحها با دلهره اجاره خانه، قسط وام یا ترس از همسر که مبادا مهریهاش را به اجرا بگذارد، بیدار میشوند.
ریشه بسیاری از مشکلات و معضلهای روانی ایرانیها در بحرانها و بیثباتی اقتصادی است. رشد اقتصادی این کشور هرگز به اندازهای نبوده که پاسخگوی جمعیت بزرگش باشد. برای همین دخل و خرج اغلب مردم با هم جور درنمیآید. علاوه بر این، نرخ تورم همواره به طور میانگین بالای 20 درصد بوده که موجب فقر و تنگدستی میلیونها نفر شده است.
مشکلات اقتصادی، جامعه را وارد بنبست روانی کرده است. مردم امروز ایران علاقه وافری به نشخوار کردن افکار منفی دارند. آنقدر غرق در مشکلات متنوع اقتصادی-اجتماعی هستند که نمیتوانند معنای واقعی زندگی را درک کنند. شاید به همین دلیل است که این روزها خیلیها میگویند «من سعی میکنم در لحظه شاد باشم و از زندگی لذت ببرم»؛ اما این نشانه بزرگی از نارضایتی و عدم درک زوایای زیبای وجودی «خود» است که در جبر زمانی و مکانی به نیستی کشیده شده است.
ما ایرانی حتی زندگی در لحظه را هم بلد نیستیم. صرفا سعی میکنیم با شادیهای سطحی از افکار منفی و گذشتههای تلخ فرار کنیم. حال اینکه در نقطهای میفهمیم این شادیهای کمعمق هم نتوانسته باعث لذت بردنمان از زندگی شود؛ چهبسا این شادیها بعدا افسردهترمان کنند. خیلی از دهه شصتیها و دهه هفتادیها از اینکه دارد سنشان بالا میرود و پیر میشوند، دچار هراس یا پنیک هستند، چرا؟ چون جوانی نکردند و هرگز نفهمیدند چگونه گذشت. همه اینها به اقتصاد ضعیفی برمیگردد که تمام شئونات زندگی مردم را تحت تاثیر قرار داده، به توزیع ناعادلانه درآمدهایی بازمیگردد که میتوانست میلیونها ایرانی را از حس «خودبیگانگی» نجات دهد.
جامعه ما در میان دیگر جوامع، واقعا تافتهای جدا بافته است. ما مردمِ در صف قند و شیر کوپنی هستیم، سالها در صف نفت ایستادیم و همواره با احساس ناامنی اقتصادی روبهرو بودهایم. این احساس همچنان با قدرت پابرجاست؛ ما بعدا هم در صف سبد کالا چاقوکشی راهانداختیم، با شایعه افزایش قیمت بنزین صفهای چند کیلومتری تشکیل دادیم و حتی در صف نذریِ محرمی که گذشت با قابلمه به سر و صورت یکدیگر زدیم.
چه میتوان کرد...؟ مسائل زیادی وجود دارند که فرهنگ جامعه و شخصیت تکتک ما را تحت شعاع قرار میدهند. ارزشهای اجتماعی نیز بر اثر اقتصاد نامتعادل و دلالمحور کاملا تغییر کردهاند و همه اینها دست به دست هم دادهاند تا بشویم جامعه ایران.
ولادیمیر پوتین علاقه زیادی دارد تا آنچه شوروی از دست داده، دوباره به دست بیاورد. او با زیرکی خاصی در حال پر کردن جای خالی آمریکا در منطقه است. وقتی ترامپ گفت از سوریه چیزی جز «خاک و خون» باقی نمانده و ما آنجا را ترک میکنیم، پوتین سامانه دفاعی اس ۳۰۰ را به سوریه ارسال و جای پای خود را در آنجا سفتتر کرد.
چند روز پس از حمله به تاسیسات نفتی آرامکو در عربستان نیز ترامپ با ادبیات سیاسی خاص خود گفت «وظیفه خود سعودیهاست از خودشان دفاع کنند»؛ اما پوتین یک ماه بعد یعنی ۲۲ مهر به عربستان رفت تا ۳۰ سند همکاری را به ارزش ۲٫۵ میلیارد دلار با ملک سلمان امضا کند.
امپراتور روسیه یک شاهین از نژادی کمیاب را برای هدیه به پادشاه سعودی همراه خود به ریاض برد تا نشان دهد مسکو درک سریعی از مسائل منطقه دارد و برخلاف واشینگتن میتواند سیاست خارجی مناسب خود را به موقع تشخیص دهد. تیزبینی و تشخیص سریع، از ویژگیهای شاهین محسوب میشوند.
رئیس جمهوری روسیه پس از سفر به ریاض سری هم به امارات متحده عربی زد تا چندین قرارداد همکاری را به ارزش ۱٫۴ میلیارد دلار به امضا برساند. با نگاهی به بطن اهداف مسکو میتوان فهمید این قراردادهای تجاری بهانهای برای نفوذ سیاسی بیشتر در منطقه، اشراف اطلاعاتی قویتر در کشورهای عربی و رقابت با آمریکا هستند.
پوتین در حال تغییر قواعد ژئوپلتیک در خاورمیانه است. حال اینکه آمریکا با وجود ۷ تریلیون دلار هزینه نظامی میخواهد خودش را از مهلکه نجات دهد و خاورمیانه پرآشوب را به اهالیاش واگذار کند. ترامپ در کارزار انتخاباتی خود قول داده بود که سربازانش را به وطن باز میگرداند و تمرکزش را بر رقابت اقتصادی با چین میگذارد.
برای دوری کردن از خاورمیانه، قدم نخست آمریکا خودکفایی در تولید نفت بود. آمریکاییها موفق شدند تولید نفتشان را به ۱۳٫۵ میلیون بشکه در روز برسانند؛ این یعنی حضور پرخرج آمریکا در منطقه دیگر توجیه اقتصادی ندارد؛ به ویژه برای شخصی چون دونالد ترامپ که از هزینههای بیدلیل بیزار است. مهمترین دلایل حضور آمریکا در خاورمیانه، تامین امنیت انرژی و کنترل قیمت نفت بود؛ اما این دلایل دیگر معنای خود را از دست دادهاند.