ما در فرصتسوزی رو دست نداریم. هیچ کشوری در تاریخ وجود ندارد که به اندازه ما این همه فرصت مناسب برای رشد و پیشرفت را از دست داده باشد. ما میتوانستیم همتراز کشورهای پیشرفتهای چون ژاپن باشیم ولی بروکراسیِ تنبل و سیاستگذاریهای اشتباه مانع از این شد که ما هم در دنیا حرفی برای گفتن داشته باشیم.
بر اساس آمارهای رسمی از سال ۱۳۵۷ تا آخر سال ۱۳۹۶ ایران بیش از ۱۲۷۰ میلیارد دلار نفت خام فروخته و صدها میلیارد دلار درآمد غیرنفتی داشته است؛ نتیجه چه شد؟ تقریبا هیچ!
چین از دهه هفتاد میلادی استارت رشد خود را زد و با تدوین یک استراتژی توسعه صنعتی و باز کردن درهای اقتصاد خود، توانست به دومین اقتصاد جهان تبدیل شود. این کشور برای رسیدن به چنین جایگاهی ۱۳۰۰ میلیارد دلار ارز و ۴۰ سال زمان هزینه کرد. ما هم این پول را به دست آوردیم ولی به جای سرمایهگذاری در زیرساختها، به بادش دادیم.
باید با خودمان روراست باشیم؛ ما تقریبا همه فرصتها را از دست دادهایم. اگر میخواستیم به دنیای صنعتی و فراصنعتی قدم بگذاریم تا حالا این کار را کرده بودیم. ما منابع آبی را هدر دادیم و سرمایههای انسانی را تحقیر کردیم. بدتر از همه زمان را از دست دادیم و همین باعث شد حالا نه کره جنوبی باشیم و نه ژاپن اسلامی!
ما مصرفکننده و وابسته به درآمدهای نفتی هستیم. وقتی پول نفت در کشور نباشد، اوضاع میشود همین که الان میبینید؛ ریالی که سقوط کرده، کالاهایی که قیمتشان سر به فلک گذاشته و زندگیهایی که به خاطر بیکاری از هم پاشیده است. ما هنوز هم به خودمان نیامدهایم!
داگلاس سیسیل نورث، اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۳ میگوید: «اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه مییابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانههای آن کشور نروید. اینها را به راحتی میتوان خرید یا دزدید یا کپی کرد. میتوان نفت فروخت و همۀ اینها را وارد کرد. برای اینکه بتوانید آینده کشوری را پیشبینی کنید، بروید در دبستانها؛ ببینید آنجا چگونه بچهها را آموزش میدهند. مهم نیست چه چیزی آموزش میدهند؛ ببینید چگونه آموزش میدهند. اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظمپذیر، خطرپذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیۀ مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت میکنند، مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعۀ پایدار و گسترده است.»
روزهای داغ خرداد ۱۳۹۲ بود و همه هیجان داشتیم که محمود احمدینژاد بالاخره دارد صحنه قدرت را ترک میکند. این هیجان به خاطر روزهای تلخی بود که او برایمان رقم زد، حالمان بد بود، روزهای بد سال ۸۸ در خاطرمان چرخ میزد اما خوشحال بودیم یک روحانی با ریش قشنگ که میگفت «حقوقدان» است، نه «سرهنگ»، رئیس جمهوری ایران میشود.
آخرین شب تبلیغات کاندیداها بود که با برادرم سوار بر موتورسیکلت هوندا به خیابانهای اصفهان رفتیم و تا جایی که جا داشت خوشحالی کردیم. خاطرم است یک بنر خیلی بزرگ از تصویر حسن روحانی را از روی دیواری در خیابان حکیم نظامی کندم و عقب موتورسیکلت روی دوشم گرفته بودم. چقدر با آن بنر در خیابانها جلب توجه میکردم.
بخشی از خوشحالی ما به خاطر این بود که فکر میکردیم کلید روحانی همه قفلهاییهای را که احمدینژاد به اقتصاد و روابط خارجی ایران زده، باز میکند؛ اما نمیدانستیم به زودی این کلید در قفل سیاستهای اشتباه و گاهی ضد مردمی میشکند. ما این کلید را حلال بحرانها میدانستیم و فکر میکردیم چاره مشکلِ قیمت دلار، مسکن و خودرو تا معیشت مردم همه در صندوقی قرار دارد که کلید قفلش در دست روحانی است؛ ما اشتباه کردیم.
هرچه بود، روحانی با وعدههای بزرگ و قشنگش، با رأی بالای مردم پیروز شد و کارش را در ساختمان خیابان پاستور آغاز کرد. هرچه میگذشت روحانی از وعدههایش فاصله میگرفت و انگار مردم را بیشتر فراموش میکرد؛ البته از انصاف هم نباید به راحتی گذر کنیم، او دستاوردهای بزرگی هم مثل امضای برجام داشت اما حتی این دستاورد بزرگ بعدا لابه لای سیاستهای غلط اقتصادیاش گم شد و مردم فراموش کردند.
چهار سال اول روحانی گذشت. او به جز رفع تحریمها، به هیچکدام از وعدههای خود عمل نکرد تا انتقاد مردم و اصلاحطلبانی را که حمایتش کرده بودند، برانگیزد. این را هم از قلم نیندازیم که روحانی به کمک علی طیبنیا، وزیر اقتصاد توانست بعد از سالها نرخ تورم را تک رقمی کند که در نوع خود یک رکورد بود؛ رکوردی که در چهارساله دوم معکوسش هم به ثبت رسید تا روحانی هم کمترین و هم بیشترین نرخ تورم را در ایران به ثبت برساند.
سال ۹۶ خبر چندانی از آن شور و هیجان سال ۹۲ نبود. هرچند مردم هنوز هم راضی و خوشحال بودند، مشارکت بالایی در انتخابات داشتند و اغلب در حمایت از روحانی پای صندوقهای رأی حاضر شدند. نام او پس از اینکه از صندوق در آمد، کابینهای را به مجلس معرفی کرد که توی ذوق مردم و به خصوص حامیان اصلاحطلبش میزد؛ کابینهای متشکل از وزیرانی اصولگرا یا محافظهکار که تقریبا با آنچه روحانی وعده داده بود، هماهنگی نداشت. چیزی نگذشت که مردم برای اعتراض به رفتار و عملکرد دولت به خیابانها آمدند و روزهای ناخوشایند دی ۹۶ رقم خورد.
سال انتخابات گذشت و وارد سالی پر از بحران شدیم. بزرگترین اتفاق آن سال در اردیبهشت روی داد، وقتی که دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا با چرخاندن خودکارش ثابت کرد تام کاتن، سناتور آمریکایی برخلاف ادعای محمدجواد ظریف درس حقوق را خوب خوانده بود. ترامپ برجام را به قول خودش پاره کرد تا روحانی از آن پس هر بحرانی که در ایران به وجود میآید گردن او بیندازد. روحانی دلار را حتی به ۳۳ هزار تومان رساند و قیمت همه کالاهای اساسی را چند برابر کرد تا کسری بودجه ناشی از ریختوپاشهای دولتش را جبران کند. او سر آخر هم در در پاسخ به اعتراض مردم، گفت تحریم هستیم و چارهای نداریم.
ما تقریبا همان سال ۹۶ فهمیدیم روحانی حقوقدان نیست، هرچند که در دانشگاه اسکاتلندی حقوق خوانده است. او نه حقوق مردم را میدانست و نه تکلیف دولت را. او وقتی استدلال و منطق کم میآورد، با زبان زور با مردم حرف میزد و به کسانی که او را انتخاب کرده بودند نگاه بالا به پایین داشت. روحانی در خوشبینانهترین حالت فردی بود که میخواست به صندلی راحتی ریاست جمهوری تکیه بزند و از مواهب این پست جذاب استفاده کند.
چیزی تا پایان کار دوازدهمین رئیس جمهوری ایران باقی نمانده است؛ رئیس جمهوری که رأی بالای شهروندان مغرورش کرد و به جای تن دادن به خواستههای مردم، گوش به فرمان طبقه ثروتمند و قدرتمند کشور شد. او دهکهای پایین جامعه را زیر دست و پای وزیرانش لِه کرد تا نشان دهد سفره خالی مردم مستاصل و درمانده برایش اهمیت چندانی ندارد. او با طبقه محروم بد تا کرد.
حالا نه فقط طبقه محروم جامعه، بلکه تقریبا همه یکصدا به او میگویند آقای روحانی برو و لطفا دیگر به صحنه سیاست برنگرد.
این جمله «من پیگیر اخبار نیستم» یا «من اخبار رو دنبال نمیکنم» من را یاد همان جمله مشمئزکننده «من سیاسی نیستم و منو قاطی این حرفها نکن» میاندازد. این جملهها را فقط میتوان از زبان تودههای مردم شنید که در زیست ناآگاهانه خود غوطهور هستند و تنبلی فکری به اندازهای بر آنها چیره شده که شجاعت و توان مواجه شدن با سادهترین پدیدههای دنیای پیرامونشان را هم ندارند.
حماقت و زیست سطحی، ایرانی و غیر ایرانی هم ندارد. این بلای بزرگ، جهانشمول است؛ به طوری که رولف دوبلی، نویسنده سوئیسی در آن سوی دنیا بخشی از عمر خود را هدر میدهد تا کتاب «پیگیر اخبار نباشید» را بنویسد و به تحمیق مخاطبانش کمک کند. در این سوی دنیا هم افرادی سودجو که طبقه احمق را خوب شناسایی کردهاند، این کتاب را ترجمه میکنند و به خوردشان میدهند تا در شیوع این حماقت نقش ایفا کنند.
تزی که در این کتاب مطرح شده، اینگونه است که ما خبرهای منفی را از رسانهها پیگیری میکنیم و چون در برابر آن کاری از دستمان بر نمیآید و منفعل هستیم، روح و روانمان آزار میبیند؛ اما کتاب به این سوال پاسخ نداده است که اگر همه مردم از اخبار دوری کنند و به نسخه زندگی ناآگاهانهای که تجویز میکند، روی بیاورند چه اتفاق مثبت و خوبی رخ خواهد داد؟
کاش به جای ترجمه این مزخرفات، مثل کشورهای توسعهیافته به مردم سواد رسانهای یعنی برخورد آگاهانه با رسانهها و محتوای آن را یاد میدادند، وگرنه فرار از واقعیتها و پاک کردن صورتمسئله دردی را دوا نمیکند.