روزنامه نگار
روزنامه نگار

روزنامه نگار

استالین؛ زندگی در وحشت کمونیسم

نامه استالین به پیشه‌وری

ژوزف استالین، رهبر پیشین شوروی زمانی به قدری ترسناک بود که حاضران در سالنِ سخنرانیِ او تا ده دقیقه تشویقش می‌کردند. هیچ‌کس جرأت نداشت اولین کسی باشد که تشویق‌کردن را متوقف می‌کند. حتی افراد سالخورده در سالن به دلیل بیش از حد سر پا ایستادن و تشویق‌کردن، از حال می‌رفتند.

استالین در «تصفیه بزرگ» در دهه سی میلادی اغلب چهره‌های مهم حزب کمونیست و مخالفان خود را بازداشت، ترور، اعدام و یا به «گولاگ»‌ها یا اردوگاه‌های کار اجباری یا به عبارت دقیق‌تر، اداره کل اردوگاه‌های بازتربیت و کار فرستاد و موجی از رعب و وحشت در شوروی به راه انداخت که نظیر آن در تاریخ معاصر جهان به چشم نمی‌خورد.

استالین به قدری کینه‌ای بود که به تبعید هم‌حزبی خود لئون تروتسکی اکتفا نکرد و با یک برنامه‌ریزی دقیق و طولانی، او را در مکزیک ترور کرد. استالین برای این ترور، رامون مِرکادر، مامور امنیتی شوروی را به مکزیک اعزام کرد. او به منشی تروتسکی که یک دختر بود، نزدیک شد و با او روابط عاطفی برقرار و با او ازدواج کرد.

مرکادر پس از چند سال نقش‌بازی‌کردن، سرانجا‌م در روز قتل، یک چکش یخ‌نوردی، یک دشنه و یک تپانچه در کت خود پنهان کرد. وقتی تروتسکی را دید از پشت با چکش به شقیقه‌اش کوبید. تروتسکی با شقیقه خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبان‌ها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند، فریاد زد: «نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد!» اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت.

جنایت‌های استالین به یک یا دو سه مورد ختم نمی‌شود. آنچه او با مردم خود کرد، الکساندر سولژِنیستین در کتاب «مجمع‌الجزایر گولاگ» به خوبی به تصویر کشیده و در آن، سرگذشت دردناک خود در اردوگاه‌ها و کارخانه ذوب‌آهن را هم بیان کرده است. این کتاب بهترین سند درباره جنایت‌های استالین و افراد اوست.

سولژنیستین نویسنده‌ای چیره دست بود که در نامه‌ای به دوستش، از استالین انتقاد کرده بود. او به پدر کارگران جهان و رهبر سوسیالیست‌های عدالت‌خواه جسارت کرده بود و باید مجازات می‌شد‌؛ اما روزهای سخت، طرد‌شدن از سوی همسر، بیگاری و شکنجه سولژنیستین را از پا در نیاورد تا اینکه در دورهٔ «استالین‌زداییِ» خروشچف، از او اعاده حیثیت شد. دردسرهای او با آمدن برژنف ادامه داشت اما در دهه هفتاد میلادی برنده نوبل ادبیات شد و در سال دو هزار و هشت از دنیا رفت.

درس‌های شوروی و سرگذشت مردم این کشور فراز‌هایی دردناک از زندگی بشر است که مرور آن می‌تواند نگرش و بینش هر انسانی را تغییر دهد.

تی‌تی؛ فیلمبرداری خوب از داستانی ضعیف

نمایش «تی‌تی» الناز شاکردوست و هوتن شکیبا در کردستان عراق


سینمای ایران پر از داستان‌های ضعیف است که برخی بازیگران جور آن را کشیده‌‌اند و این ضعف را جبران کرده‌اند. تازه‌ترین اثر آیدا پناهنده هم دچار همین مسئله است. فیلمی که با نقش‌آفرینی متفاوت الناز شاکردوست و بازی نسبتا خوب پارسا پیروزفر می‌تواند نظر مخاطب معمولی و فاقد قوه نقد را جلب کند.

تنها ویژگی تی‌تی که نظر من  را جلب کرد فیلمبرداری خوب و قاب‌بندی‌های جذاب فرشاد محمدی بود. هوای ابری شمال به جذابیت این تصویربرداری اضافه کرده و احساس خوبی به مخاطب می‌دهد.

آیدا پناهنده تلاش کرده فیلمی شبیه «ناهید» بسازد؛ اما حاصل آن نسخه ضعیف و تا حدودی ناامیدکننده ناهید است. ضعف بزرگ‌تری که این کارگردان از خود نشان داده، استفاده از کلیشه‌های اجتماعی زننده است؛ آن‌جا که ابراهیم به عنوان نماینده طبقه برخوردار، فردی فرهیخته، دانشمند و استاد دانشگاه و امیرساسان و تی‌تی که طبقه محروم را نمایندگی می‌کنند افرادی «اسگل» و خنگ نشان داده شده‌اند.

چه بسا اگر سیستم و مناسبات سیاسی و اقتصادی ایران به گونه دیگری بود، امیرساسان نه فردی افیونی، بلکه آدمی اهل خِرَد و علم بود یا تی‌تی مانند زن ابراهیم یا مانند زنان به اصطلاح «امروزی»، مخش توسط یک مرد دیگر زده می‌شد و شوهرش را رها می‌کرد.

نبود کارگردان بدونِ بینش و متفکر، بزرگ‌ترین درد سینمای ایران است. ما اساسا کارگردانی که فراتر از رخدادهایِ درون زیست جامعه ایران اثری بسازد، نداریم. هرچه کارگردان داریم، اسیر تم‌های فکری و کلیشه‌های اجتماعی هستند. حتی همان اصغر فرهادی هم به خاطر به تصویرکشیدن رخداد‌ها و کلیشه‌هایی که برای داوران آن جشنواره‌ها عجیب و جالب است، چند جایزه بین‌الملل برد.

علف‌زار؛ فیلمی امیدوارکننده در برهوت سینمای ایران

علفزار

در سینمای «آب دوغ خیاری» ایران که بازیگرانش بدون اینکه چیزی به فرهنگ و هنر این کشور اضافه کنند، دماغشان بالا رفته و دیگر خدا را هم بنده نیستند، گاهی به فیلم‌های خوبی برخورد می‌کنیم که ارزش یک بار دیدن را دارند. «علف‌زار» یکی از همین فیلم‌هاست که باعث تامل و تفکر مخاطب درباره مسئله‌ای اجتماعی مانند «تجاوز به عنف» می‌شود.

کاظم دانشی برای اولین فیلم بلند خود از یک فیلمنامه نسبتا قوی استفاده کرده و توانسته از دو-سه تن از بازیگران علف‌زار بازی خوبی بگیرد. کار زیبای او در این فیلم، گنجاندن یک پی‌رنگ فرعی جالب است؛ ماجرایی زن و مردی معتاد که بدون جاری‌شدن صیغه عقد، صاحب بچه شده‌اند و در پی دریافت شناسنامه برای او هستند.

شهامت کارگردان در انتخاب داستان فیلم را باید تحسین کرد. او روی ماجرایی واقعی و تکان‌دهنده درباره تجاوز گروهی به زنان که سال‌ها پیش در یکی از باغ‌های «خمینی‌شهر» اصفهان اتفاق افتاد، دست گذاشته و تلاش کرده توجه جامعه را به این مسئله جلب کند. معمولا کارگردان‌های تازه‌کار بیش از اینکه در پی پرداختن به مسائل دشوار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی باشند، تلاش مضاعفی برای دیده‌شدن می‌کنند؛ اما کاظم دانشی نشان داد که باهوش‌تر از این حرف‌هاست.

اما علف‌زار یک ضعف بزرگ‌ هم دارد؛ پایان عجولانه، بد و مبهم که تا حدودی از ارزش کار کارگردانی آن کاسته و موجب سرخوردگی مخاطب در برابر پرده نقره‌ای می‌شود. به جز این پایان بد و بازیگری نه‌چندان دلچسب چند تن از بازیگران، بقیه ماجرا مانند روند سرعت سکانس‌ها، پلان‌ها، فیلمبرداری و دیالوگ‌ها عالی هستند. حداقل برای من که به سینمای عقب‌افتاده ایران باوری ندارم، دیدن چنین فیلم‌هایی امیدوارکننده است.