رونالد ریگان را میتوان خدای شطرنج سیاسی در قرن بیستم دانست. او به عنوان رئیسجمهوری آمریکا هزینههای اتحاد جماهیر شوروی در جنگ سرد را به اندازهای بالا برد که در نهایت آهی در بساط این کشور باقی نماند و فروپاشید. افغانستان را میتوان صحنه آخرین نبرد و شطرنجی پیچیده میان آمریکا و شوروی به حساب آورد؛ جایی که ارتش سرخ در برابر دهها هزار نیروی شورشی افغان که مورد حمایت واشنگتن بودند، به زانو در آمد و سرآغازی بود برای جهان تکقطبی و یکهسالاری آمریکا.
رونالد ریگان در سال هزارونهصد و هفتاد و دو در اتاق مطالعهاش مشغول خواندن کتاب «قدرت از طریق خرابکاری» بود. لورنس بیلنسون، نویسنده کتاب بر این باور بود که شوروی در برابر نیروهای شورشی آسیبپذیر است. ریگان به همه اعضای کابینهاش دستور داد این کتاب را بخوانند و نظرشان را اعلام کنند.
ویلیام کِیسی، رئیس سازمان سیا تجربه موفق شورشیهایِ ضد کمونیستِ لهستان و لیتوانی را مطالعه کرد و در پی آن، ریگان بر استراتژی بیلنسون برای مقابله با شوروی در افغانستان مُهر تائید زد. کارها به کیسی سپرده شد و او در سال هزارونهصد هشتادویک به مصر و عربستان سعودی رفت تا ملک فهد را سرکیسه کند. کیسی برای تامین هزینههای اسلحه برای شورشیان افغان، در مجموع پانصد میلیون دلار از ملک فهد دریافت کرد.
کیسی سلاحهای خریداریشده از چین را در اختیار سازمان اطلاعات پاکستان قرار میداد و این سازمان جنگافزارهای سبک و نیمهسنگین را به مجاهدین افغان میرساند. کمکهای کیسی به شورشیان فقط به شصتوپنج هزار تُن اسلحه محدود نشد، بلکه جاسوسی از نیروهای شوروی در افغانستان و اطلاعات ماهوارهای نیز امکاناتی بودند که در اختیار مجاهدین قرار میداد.
پیتر شوایتزر در کتاب «پیروزی» نوشته است نشانههای برتری راهبردی آمریکا به زودی هویدا شد؛ چراکه حکومت شوروی از آنچه بر نیروهایش در کوهها و دشتهای افغانستان میگذشت، به شدت نگران شده بود. آری، مجاهدین با کمک مثلث آمریکا، عربستان سعودی و پاکستان توانستند بیش از چهارده هزار تن از نیروهای ارتش سرخ را افقی راهی مسکو و هزینهای سرسامآو را به کمونیستها تحمیل کنند.
جنگ اطلاعاتی - راهبردی سیا و کا.گ.ب، از یک طرف و خشکمغزی و دُگماتیسم مجاهدین از سوی دیگر، آن هم در زمانی که افغانستان داشت روی رِیل توسعه قرار میگرفت، برای مردم این کشور چیزی جز مرگ، فقر و عقبماندگی باقی نگذاشت. اینگونه بود که قلب قاره کهن قربانی نبرد دو بازیگر جهانی و قطبهای قدرت شد.
چند سالی میشد شوروی از افغانستان خارج شده بود که آمریکا و سازمان اطلاعات پاکستان با کمک عربستان سعودی، تندروترین نیروها و رهبران مجاهدین افغان را تحت عنوان «تحریک اسلامی طلبای کرام» یا طالبان، سازماندهی کردند تا به پیشبرد اهداف این بازیگران منطقهای و جهانی بپردازند. نیروهای طالبان از مرزهای شمالی پاکستان وارد افغانستان شدند و خیلی زود عصر ظلمت را در سراسر این کشور آغاز کردند.
ژوزف استالین، رهبر پیشین شوروی زمانی به قدری ترسناک بود که حاضران در سالنِ سخنرانیِ او تا ده دقیقه تشویقش میکردند. هیچکس جرأت نداشت اولین کسی باشد که تشویقکردن را متوقف میکند. حتی افراد سالخورده در سالن به دلیل بیش از حد سر پا ایستادن و تشویقکردن، از حال میرفتند.
استالین در «تصفیه بزرگ» در دهه سی میلادی اغلب چهرههای مهم حزب کمونیست و مخالفان خود را بازداشت، ترور، اعدام و یا به «گولاگ»ها یا اردوگاههای کار اجباری یا به عبارت دقیقتر، اداره کل اردوگاههای بازتربیت و کار فرستاد و موجی از رعب و وحشت در شوروی به راه انداخت که نظیر آن در تاریخ معاصر جهان به چشم نمیخورد.
استالین به قدری کینهای بود که به تبعید همحزبی خود لئون تروتسکی اکتفا نکرد و با یک برنامهریزی دقیق و طولانی، او را در مکزیک ترور کرد. استالین برای این ترور، رامون مِرکادر، مامور امنیتی شوروی را به مکزیک اعزام کرد. او به منشی تروتسکی که یک دختر بود، نزدیک شد و با او روابط عاطفی برقرار و با او ازدواج کرد.
مرکادر پس از چند سال نقشبازیکردن، سرانجام در روز قتل، یک چکش یخنوردی، یک دشنه و یک تپانچه در کت خود پنهان کرد. وقتی تروتسکی را دید از پشت با چکش به شقیقهاش کوبید. تروتسکی با شقیقه خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبانها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند، فریاد زد: «نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد!» اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت.
جنایتهای استالین به یک یا دو سه مورد ختم نمیشود. آنچه او با مردم خود کرد، الکساندر سولژِنیستین در کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» به خوبی به تصویر کشیده و در آن، سرگذشت دردناک خود در اردوگاهها و کارخانه ذوبآهن را هم بیان کرده است. این کتاب بهترین سند درباره جنایتهای استالین و افراد اوست.
سولژنیستین نویسندهای چیره دست بود که در نامهای به دوستش، از استالین انتقاد کرده بود. او به پدر کارگران جهان و رهبر سوسیالیستهای عدالتخواه جسارت کرده بود و باید مجازات میشد؛ اما روزهای سخت، طردشدن از سوی همسر، بیگاری و شکنجه سولژنیستین را از پا در نیاورد تا اینکه در دورهٔ «استالینزداییِ» خروشچف، از او اعاده حیثیت شد. دردسرهای او با آمدن برژنف ادامه داشت اما در دهه هفتاد میلادی برنده نوبل ادبیات شد و در سال دو هزار و هشت از دنیا رفت.
درسهای شوروی و سرگذشت مردم این کشور فرازهایی دردناک از زندگی بشر است که مرور آن میتواند نگرش و بینش هر انسانی را تغییر دهد.