روزنامه نگار
روزنامه نگار

روزنامه نگار

استالین؛ زندگی در وحشت کمونیسم

نامه استالین به پیشه‌وری

ژوزف استالین، رهبر پیشین شوروی زمانی به قدری ترسناک بود که حاضران در سالنِ سخنرانیِ او تا ده دقیقه تشویقش می‌کردند. هیچ‌کس جرأت نداشت اولین کسی باشد که تشویق‌کردن را متوقف می‌کند. حتی افراد سالخورده در سالن به دلیل بیش از حد سر پا ایستادن و تشویق‌کردن، از حال می‌رفتند.

استالین در «تصفیه بزرگ» در دهه سی میلادی اغلب چهره‌های مهم حزب کمونیست و مخالفان خود را بازداشت، ترور، اعدام و یا به «گولاگ»‌ها یا اردوگاه‌های کار اجباری یا به عبارت دقیق‌تر، اداره کل اردوگاه‌های بازتربیت و کار فرستاد و موجی از رعب و وحشت در شوروی به راه انداخت که نظیر آن در تاریخ معاصر جهان به چشم نمی‌خورد.

استالین به قدری کینه‌ای بود که به تبعید هم‌حزبی خود لئون تروتسکی اکتفا نکرد و با یک برنامه‌ریزی دقیق و طولانی، او را در مکزیک ترور کرد. استالین برای این ترور، رامون مِرکادر، مامور امنیتی شوروی را به مکزیک اعزام کرد. او به منشی تروتسکی که یک دختر بود، نزدیک شد و با او روابط عاطفی برقرار و با او ازدواج کرد.

مرکادر پس از چند سال نقش‌بازی‌کردن، سرانجا‌م در روز قتل، یک چکش یخ‌نوردی، یک دشنه و یک تپانچه در کت خود پنهان کرد. وقتی تروتسکی را دید از پشت با چکش به شقیقه‌اش کوبید. تروتسکی با شقیقه خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبان‌ها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند، فریاد زد: «نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد!» اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت.

جنایت‌های استالین به یک یا دو سه مورد ختم نمی‌شود. آنچه او با مردم خود کرد، الکساندر سولژِنیستین در کتاب «مجمع‌الجزایر گولاگ» به خوبی به تصویر کشیده و در آن، سرگذشت دردناک خود در اردوگاه‌ها و کارخانه ذوب‌آهن را هم بیان کرده است. این کتاب بهترین سند درباره جنایت‌های استالین و افراد اوست.

سولژنیستین نویسنده‌ای چیره دست بود که در نامه‌ای به دوستش، از استالین انتقاد کرده بود. او به پدر کارگران جهان و رهبر سوسیالیست‌های عدالت‌خواه جسارت کرده بود و باید مجازات می‌شد‌؛ اما روزهای سخت، طرد‌شدن از سوی همسر، بیگاری و شکنجه سولژنیستین را از پا در نیاورد تا اینکه در دورهٔ «استالین‌زداییِ» خروشچف، از او اعاده حیثیت شد. دردسرهای او با آمدن برژنف ادامه داشت اما در دهه هفتاد میلادی برنده نوبل ادبیات شد و در سال دو هزار و هشت از دنیا رفت.

درس‌های شوروی و سرگذشت مردم این کشور فراز‌هایی دردناک از زندگی بشر است که مرور آن می‌تواند نگرش و بینش هر انسانی را تغییر دهد.

تی‌تی؛ فیلمبرداری خوب از داستانی ضعیف

نمایش «تی‌تی» الناز شاکردوست و هوتن شکیبا در کردستان عراق


سینمای ایران پر از داستان‌های ضعیف است که برخی بازیگران جور آن را کشیده‌‌اند و این ضعف را جبران کرده‌اند. تازه‌ترین اثر آیدا پناهنده هم دچار همین مسئله است. فیلمی که با نقش‌آفرینی متفاوت الناز شاکردوست و بازی نسبتا خوب پارسا پیروزفر می‌تواند نظر مخاطب معمولی و فاقد قوه نقد را جلب کند.

تنها ویژگی تی‌تی که نظر من  را جلب کرد فیلمبرداری خوب و قاب‌بندی‌های جذاب فرشاد محمدی بود. هوای ابری شمال به جذابیت این تصویربرداری اضافه کرده و احساس خوبی به مخاطب می‌دهد.

آیدا پناهنده تلاش کرده فیلمی شبیه «ناهید» بسازد؛ اما حاصل آن نسخه ضعیف و تا حدودی ناامیدکننده ناهید است. ضعف بزرگ‌تری که این کارگردان از خود نشان داده، استفاده از کلیشه‌های اجتماعی زننده است؛ آن‌جا که ابراهیم به عنوان نماینده طبقه برخوردار، فردی فرهیخته، دانشمند و استاد دانشگاه و امیرساسان و تی‌تی که طبقه محروم را نمایندگی می‌کنند افرادی «اسگل» و خنگ نشان داده شده‌اند.

چه بسا اگر سیستم و مناسبات سیاسی و اقتصادی ایران به گونه دیگری بود، امیرساسان نه فردی افیونی، بلکه آدمی اهل خِرَد و علم بود یا تی‌تی مانند زن ابراهیم یا مانند زنان به اصطلاح «امروزی»، مخش توسط یک مرد دیگر زده می‌شد و شوهرش را رها می‌کرد.

نبود کارگردان بدونِ بینش و متفکر، بزرگ‌ترین درد سینمای ایران است. ما اساسا کارگردانی که فراتر از رخدادهایِ درون زیست جامعه ایران اثری بسازد، نداریم. هرچه کارگردان داریم، اسیر تم‌های فکری و کلیشه‌های اجتماعی هستند. حتی همان اصغر فرهادی هم به خاطر به تصویرکشیدن رخداد‌ها و کلیشه‌هایی که برای داوران آن جشنواره‌ها عجیب و جالب است، چند جایزه بین‌الملل برد.

علف‌زار؛ فیلمی امیدوارکننده در برهوت سینمای ایران

علفزار

در سینمای «آب دوغ خیاری» ایران که بازیگرانش بدون اینکه چیزی به فرهنگ و هنر این کشور اضافه کنند، دماغشان بالا رفته و دیگر خدا را هم بنده نیستند، گاهی به فیلم‌های خوبی برخورد می‌کنیم که ارزش یک بار دیدن را دارند. «علف‌زار» یکی از همین فیلم‌هاست که باعث تامل و تفکر مخاطب درباره مسئله‌ای اجتماعی مانند «تجاوز به عنف» می‌شود.

کاظم دانشی برای اولین فیلم بلند خود از یک فیلمنامه نسبتا قوی استفاده کرده و توانسته از دو-سه تن از بازیگران علف‌زار بازی خوبی بگیرد. کار زیبای او در این فیلم، گنجاندن یک پی‌رنگ فرعی جالب است؛ ماجرایی زن و مردی معتاد که بدون جاری‌شدن صیغه عقد، صاحب بچه شده‌اند و در پی دریافت شناسنامه برای او هستند.

شهامت کارگردان در انتخاب داستان فیلم را باید تحسین کرد. او روی ماجرایی واقعی و تکان‌دهنده درباره تجاوز گروهی به زنان که سال‌ها پیش در یکی از باغ‌های «خمینی‌شهر» اصفهان اتفاق افتاد، دست گذاشته و تلاش کرده توجه جامعه را به این مسئله جلب کند. معمولا کارگردان‌های تازه‌کار بیش از اینکه در پی پرداختن به مسائل دشوار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی باشند، تلاش مضاعفی برای دیده‌شدن می‌کنند؛ اما کاظم دانشی نشان داد که باهوش‌تر از این حرف‌هاست.

اما علف‌زار یک ضعف بزرگ‌ هم دارد؛ پایان عجولانه، بد و مبهم که تا حدودی از ارزش کار کارگردانی آن کاسته و موجب سرخوردگی مخاطب در برابر پرده نقره‌ای می‌شود. به جز این پایان بد و بازیگری نه‌چندان دلچسب چند تن از بازیگران، بقیه ماجرا مانند روند سرعت سکانس‌ها، پلان‌ها، فیلمبرداری و دیالوگ‌ها عالی هستند. حداقل برای من که به سینمای عقب‌افتاده ایران باوری ندارم، دیدن چنین فیلم‌هایی امیدوارکننده است.

رئالیست‌ها و لیبرالیست‌ها درباره انسان چه می‌گویند؟

مکتب واقع‌گرایی که ریشه در نظریه‌های ماکیاولیستی و توماس هابز دارد، انسان را موجودی بدسرشت و بدطینت می‌پندارد. در این چارچوب انسا‌ن‌ها در درون خود شرارت‌هایی دارند که باید با اِعمال قدرت و از طریق نهادها و ترتیبات ساختاری مهار شود.

توماس هابز در کتاب «لویاتان» به خوبی زشت‌سرشتی انسان‌ها را در «وضع طبیعی» تبیین کرده است؛ وضعیتی که قانون در آن جایی ندارد و همه علیه یکدیگر هستند. در این وضعیت هرکسی قدرتمندتر و زورش بیشتر است، دیگری را قربانی منافع کوتاه و بلندمدت خویش می‌کند.

نیکولو ماکیاول نیز به نوعی دیگر ماهیت انسان را تشریح کرده است. او در کتاب خود تحت عنوان «شهریار»، انسان را موجودی ذاتاً گرگ‌صفت، ذاتاً تشنه قدرت، در پی کسب مقام و کاملا به دنبال منافع خود می‌داند. از نگاه او انسان، موجودی است که آرزوهای سیری‌ناپذیر و جاه‌طلبی‌های بی‌انتها دارد و همچنین کوته‌بین، ظاهربین و فریبکار است.

اگر توجه کرده باشید، در عرصه روابط بین‌الملل نیز دولت‌ها سیاست خارجی خود را غالبا بر اساس نظریه واقع‌گرایی، تدوین و تنظیم کرده‌اند و مطابق با همین پی‌ریزی، اخلاق و اعتماد در رفتار و رویکرد سیاسی آن‌ها جایگاهی ندارد. دولت‌ها برای کسب منافع حد‌اکثری، در ‌پی بیشینه‌کردن قدرت خود هستند و به همین دلیل در نقاط مختلف دنیا هر روز شاهد درگیری، نزاع و جنگ نظامی هستیم.

اما سوی دیگر، ماجرای جالبی جریان دارد. جایی که ایمانوئل کانت، جان لاک و ژان ژاک روسو با نظریه‌های خود در سده‌های هجدهم و نوزدهم میلادی انسان‌ها را ذاتا پاک‌سرشت و اخلاق‌مدار توصیف کرده‌اند که می‌توانند در حق یکدیگر تساهل و رواداری به خرج دهند. از نظر آن‌ها تنها ضرورت این است که انسان به طبیعت خود بازگردد.

نظریه‌های این فیلسوفانِ عصر روشنگری بعدها شالوده ساختمان لیبرالیسم شد. لیبرالیست‌ها بر این باورند که رفتارهای بد انسان‌ معلول سرشت بد او نیست، بلکه حاصل نهادها و ترتیبات ساختاری است که می‌توان اصلاحش کرد. در پی این ایده، لیبرالیست‌ها بر اساس مقاله «صلح جاودان» کانت، می‌گویند کشورهایی که از حکومت جمهوری برخوردارند، قادرند با یکدیگر همکاری و پیوندهای اقتصادی ایجاد کنند و از این رو کمتر پیش می‌آید که چنین کشورهایی وارد جنگ نظامی با هم بشوند.

برخورد چینی با آمریکا

‌ایران و غرب در یکی از استثنائی‌ترین و تاریخی‌ترین دوران خود قرار دارند. برنامه هسته‌ای ایران هیچ‌گاه به اندازه کنونی پیشرفت نداشته و غربی‌ها به‌ویژه آمریکا نیز تاکنون به این شدت نیازمند «توافق» با ایران نبوده‌اند. وقتی به تغییر در ساختار سیاسی و یکدست‌شدن قدرت در ایران نگاه می‌کنیم، اهمیت تاریخی‌بودن این فرصت دوچندان هم می‌شود؛ چراکه دشوارترین تصمیم‌ها در نظام‌های سیاسی، زمانی راحت اتخاذ می‌شوند که قدرت یکپارچه و صدای واحد حاکم باشد.

مقطع کنونی حاکم بر روابط پیچیده جمهوری اسلامی ایران با غرب، یادآور روابط چین و آمریکا در دهه 70 میلادی است. مائو تسه تونگ، رهبر چین در اوج مواضع آتشین کمونیستی و شعارهای ایدئولوژیک علیه امپریالیسم آمریکا، نقطه عطفی را در سیاست خارجی این کشور ایجاد کرد که اثرات شگرف آن تاکنون ادامه دارد.

در آن سال‌ها، روابط تیره و سردی میان واشنگتن و پکن حاکم بود تا اینکه ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهوری آمریکا، در گزارش سیاست خارجی برای کنگره تأکید کرد «چینی‌ها مردمانی بزرگ‌اند که نمی‌بایست خارج از اجتماع جهانی قرار گیرند». همین جمله کافی بود تا مائو در دسامبر ۱۹۷۰ در مصاحبه‌ای با ادگار اسنو، خبرنگار آمریکایی درباره نیکسون این‌گونه صحبت کند: «خوشحال خواهم شد با او گفت‌وگو کنم، چه در جایگاه رئیس‌جمهوری آمریکا و چه به‌عنوان گردشگری که قصد دیدار از چین را داشته باشد».

در این میان، چوئن لای، نخست‌وزیر وقت چین، نقش فوق‌العاده‌ای داشت. او بیش از یک دهه تلاش کرده بود زمینه گفت‌وگو و رابطه میان مائو و رهبران آمریکا را فراهم کند که سرانجام موفق هم شد. او فردی تحصیل‌کرده در دانشگاه‌های غربی بود و جهان مدرن را به‌خوبی می‌شناخت و البته رابطه خوبی هم با مائو تسه تونگ داشت. نتیجه چنین شرایطی، گفت‌وگوهای مستقیم دو کشور و حل بسیاری از اختلاف‌ها بود.

رهبر و تصمیم‌گیران ارشد جمهوری خلق چین در دوره‌ای که تنش و منازعات با واشنگتن به اوج خود رسیده بود، از یک فرصت تاریخی به نفع اقتصاد خود استفاده و کشورشان را با راهبردی هوشمندانه طی فقط ۳۰ سال به رقیب شماره یک آمریکا تبدیل کردند.

چینی‌ها هرگز نظام فکری و دستگاه بینشی خود را در مواجهه با آمریکا تغییر ندادند؛ چه زمانی که نیکسون به دیدار مائو رفت و چه آن هنگام که دنگ شیائوپینگ به ایالات متحده سفر کرد، چینی‌ها همچنان کمونیست‌های دو‌آتشه باقی ماندند و چه‌بسا در نظام سیاسی خود کمونیست‌تر هم شدند؛ اما آنها دست به یک ابتکار زدند و اقتصادشان را بازسازی کردند. اقتصاد مبتنی بر کشاورزی چین، به اقتصاد صنعتی تغییر رویه داد و بخش‌های خصوصی و دولتی از فرصت‌های رابطه با آمریکا بهترین استفاده را کردند.

دنگ شیائوپینگ بر این باور بود که می‌توان همچنان به ارزش‌های «کومینتانگ» پایبند بود ولی در‌عین‌حال، درهای اقتصاد کشور را به روی جهان و به‌ویژه آمریکای امپریالیست باز گذاشت و از مواهب بی‌شمار آن استفاده کرد. او و حزبش حصاری به محکمی دیوار چین دور ایدئولوژی و دستگاه سیاسی این کشور کشیدند تا از گزند نئولیبرالیسم مصون بماند؛ اما هم‌زمان، اقتصادشان را به جهان آزاد و گلوبالیسم سپردند تا صدها میلیون نفر را از گرسنگی و تنگی معیشت نجات دهند.

سه دهه زمان برد تا راهبردی که چوئن لای، مائو تسه تونگ و دنگ شیائوپینگ طراحی کرده بودند، به نتیجه برسد و اهداف اقتصادی این کشور محقق شود. حالا حجم تجارت سالانه آنها با بزرگ‌ترین رقیبشان به بیش از ۷۰۰ میلیارد دلار رسیده است. حجم تجارت پکن و واشنگتن از ژانویه ۲۰۲۱ تا آخر نوامبر بیش از ۶۸۲ میلیارد دلار بوده، در‌حالی‌که دقیقا در همین مدت با کشور کمونیستی دیگر یعنی روسیه فقط ۱۳۰ میلیارد دلار دادوستد داشته است.

چینی‌ها در همان دهه  ۷۰ میلادی به‌خوبی پی بردند که می‌توان دعواهای سیاسی را به نفع توسعه اقتصادی تعدیل و هم‌زمان از نفوذ آمریکایی‌ها جلوگیری کنند. جمهوری اسلامی ایران نیز در مقطع کنونی که در اوج نزاع‌های سیاسی با آمریکا قرار دارد و یک فرصت تاریخی دست داده که از جایگاه حقوقی مناسبی با این کشور به توافق برسد، می‌بایست رفتار ‌مشابهی را پیشه کند و میان تداوم تنش‌های سیاسی و آغاز توسعه اقتصادی یکی را برگزیند.
شرایط کنونی به‌‌گونه‌ای است که همه قدرت‌های اروپایی، آمریکا را مقصر پیچیدگی وضع موجود می‌دانند و در این منازعات حقوقی، حق را به ایران می‌دهند. شاید در سال‌های پیش‌رو هیچ‌گاه چنین فرصتی برای ایران فراهم نشود که از موضع حق‌به‌جانب با غرب وارد گفت‌وگو شود و بتواند امتیازهای لازم را بگیرد. جمهوری اسلامی در شرایط کنونی به پشتوانه برنامه موشکی، پیشرفت درخور توجه صنعت هسته‌ای و البته عبور از فشار تحریم‌ها، اقتدار لازم را به دست آورده و هرگز در موضع ضعف قرار ندارد؛ اما چین در روزگار دهه 70 میلادی تا حدودی از روی استیصال و اجبار با واشنگتن دست دوستی داد.

 ایران در خاورمیانه‌ای سرشار از بی‌ثباتی قرار دارد و آینده در این منطقه همواره مبهم است. در چنین شرایطی، ضروری است که حداقل در مناسبات اقتصادی کشور بازنگری ساختاری صورت گیرد و از شعارهای ضد توسعه که رهاوردی جز فقر  برای هفت دهک محروم جامعه ندارد، دست برداشته شود. عدم درک فرصت‌های کنونی در روابط بین‌الملل و تداوم روند کنونی، باقی‌مانده سرمایه‌های اقتصادی و اجتماعی را از کشور فراری می‌دهد و نتیجه‌اش به‌زودی در شاخص‌هایی مانند تورم، ضریب جینی، بی‌کاری و جی‌دی‌پی متبلور می‌شود. در دنیای پرآشوب سیاست، تنور فعلا برای ایران داغ است و مسئولان باید هرچه سریع‌تر نان را بچسبانند و قطار توسعه را به حرکت درآورند؛ در غیر این صورت، دنیا منتظر ما نخواهد ماند.

مجتبی نیک اقبال | کارشناس ارشد روابط بین‌الملل
منبع: روزنامه شرق

مواجهه ایران با معمای افغانستان

از روزی که ایالات‌متحده آمریکا به افغانستان لشکرکشی و با عملیات موسوم به «آزادی بلندمدت» گروه طالبان را سرنگون کرد، بیست سال گذشته و بسیاری از معادلات و مناسبات در این کشور تغییر کرده است؛ اما تازه‌ترین تحول در کشور همسایه، حاکم شدن همان طالبانی است که از آمریکا شکست خورد ولی در روستاهای دورافتاده و کوهستان‌ها به بازآفرینی خود مشغول بود. جمهوری اسلامی ایران حالا با پدیده‌ای روبه‌رو است که به ادعای برخی «تغییر» کرده و دیگر آن طالبان گذشته نیست ولی این تغییر تا چه اندازه در جهت مثبت و اصلاح رفتارش بوده، محل بحث و تأمل است.

البته برای ایران نباید چندان مهم باشد که این گروه اکنون دارای چه مختصات فکری و رفتاری است و چگونه باید عمل کند یا نکند. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، حکومت قبلی افغانستان سقوط کرده و اکنون قدرت در دست گروهی به نام طالبان است که بر همه افغانستان به جز دره پنجشیر تقریباً تسلط کامل دارد. مسئله‌ای که اکنون اهمیت و اولویت دارد، تدوین یا تکمیل نقشه راهی است که دستگاه دیپلماسی ایران بتواند بر اساس آن ارتباطش را با طالبان تنظیم کند.

برای جمهوری اسلامی ایران اشتباه مهلک این است که صرفاً به پایکوبی برای خروج آمریکایی‌ها از افغانستان ادامه دهد و سرخوش از این رویداد، از مسائل مهم در رابطه با این کشور غفلت کند. همین حالا کشورهایی مانند ترکیه دست‌به‌کار شده‌اند و در حال تلاش برای ایفای نقشی فعال در افغانستان هستند. رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری این کشور می‌گوید با هیئت سیاسی طالبان 3.5 ساعت مذاکره کرده و اگر لازم باشد بازهم مذاکره خواهد کرد.

اصول رئالیسمِ حاکم بر روابط بین‌الملل می‌گوید ایران نباید از غافله عقب بماند و عرصه را برای کشورهایی مانند ترکیه در افغانستان خالی بگذارد. چشم ترکیه به بازارهای این کشور دوخته شده و نیم‌نگاهی هم به معادن غنی این کشور دارد. اگر با وجود دولت اشرف غنی و به دلیل نبود امنیت در ولایت‌های افغانستان، امضای قراردادهای سرمایه‌گذاری ممکن نبود، حالا با حاکمیت طالبان این امکان فراهم‌ شده تا دولت‌های خارجی منابع افغانستان را طی قراردادهایی شیرین مال خود کنند.

ارزیابی‌های آمریکا تا سال 2013 نشان می‌دهد معادن مس، لیتیوم، اورانیوم و خاک‌های کمیاب افغانستان یک تریلیون دلار ارزش دارند؛ اما برآوردهای مجدد در سال 2017 حاکی از این است که ارزش منابع معدنی این کشور به سه تریلیون دلار می‌رسد. این دارایی عظیم افغانستان برای کشورهایی مانند چین که صنعت تکنولوژی خود را هرروز گسترش می‌دهند و نیاز مبرمی به لیتیوم در ساخت تلفن همراه، لب تاب و سایر ابزارهای الکترونیکی دارند، بسیار جذاب است.

حضور جمهوری اسلامی ایران در افغانستان از این پس نباید صرفاً جنبه معنوی داشته باشد. با وجود کشورهایی مانند پاکستان، قطر، ترکیه و روسیه که در تعامل با طالبان، نگاهی کاملاً منفعت‌طلبانه به افغانستان در پیش گرفته‌اند، ایران نیز می‌بایست در یک تعامل دوجانبه، منافع حداکثری خود را در نظر بگیرد و به ویژه در رقابت با ترکیه دست بالاتر را در افغانستان داشته باشد.

توسعه روابط اقتصادی با طالبان علاوه بر منافع مادی، جنبه امنیتی هم در بر دارد. برای جلوگیری از گسترش فعالیت‌های تروریستی داعش در افغانستان، ضرورت دارد جمهوری اسلامی به موازات روابط اقتصادی خود با طالبان، همکاری‌های امنیتی خود را نیز با این گروه تقویت کند تا مانع شکل‌گیری هسته‌های تروریستی دیگر در منطقه شود.

غفلت از داعش افغانستان یک اشتباه راهبردی است که نتایج آن در بلندمدت می‌تواند ناگوار و هولناک باشد؛ کما اینکه اخیرا یک چشمه از وحشیگری این گروه را در اطراف فرودگاه کابل مشاهده کردیم. افغانستان در نبود یک حکومت مقتدر و منسجم مرکزی، احتمالاً در آینده نزدیک عرصه جولان انواع گروه‌های تروریستی خواهد بود. جمهوری اسلامی از این پس اگر یک لحظه از افغانستان چشم بردارد و سازوکارهایی را برای سرکوب داعش افغانستان ایجاد نکند، این گروه تروریستی با دیگر گروه‌های افراطی و بنیادگرا وارد اتحاد تاکتیکی و حتی راهبردی با نتایج غیرقابل پیش‌بینی خواهد شد.

اگر سیاست خارجی جمهوری اسلامی در کشورهایی چون عراق، سوریه و یمن دارای جنبه‌های آرمان‌گرایانه است، این کشور در نقشه راهبردی خود برای مواجهه با مسئله افغانستان باید نگاهی کاملاً واقع‌گرایانه یا رئالیستی داشته باشد. منافع ایران در افغانستان نباید چیزی جز سرکوب گروه‌های تروریستی در همکاری با طالبان و حفظ بازار 2.5 میلیارد دلاری کالاهای ایرانی باشد. بااین‌حال، شاید بتوان یک بعُد معنوی ماجرا را نیز که حمایت از شهروندان «هزاره» در برابر برخی رفتارهای افراطی حکومت طالبان است، در نظر گرفت.


مجتبی نیک اقبال | کارشناس ارشد روابط بین‌الملل

منبع: روزنامه شرق

دلم می‌سوزد و کاری زدستم بر نمی‌آید...
شخصا سیاست‌های جو بایدن و انفعال جامعه جهانی را دلایل اصلی سقوط افغانستان می‌دانم. 20 سال زحمت در عرض چند هفته از دست رفت.