این روزها به دلیل شتاب تورم، افراد و خانوارهای بیشتری در ایران دچار فقر و محرمیت شدهاند. بسیاری از شهروندان توانایی خرید حتی دو وعده غذایی هم ندارند. قدرت خرید حدود 14 میلیون کارگر نیز که بهطور میانگین ماهانه یک میلیون و 200 هزار تومان دریافت میکنند، طی یک سال گذشته بیش از 50 درصد کاهش یافته و زندگی برایشان سختتر شده است.
همه از چندوچون مشکلات معیشتی آگاه هستند و میدانند که با سیاستهای پولی دولت شکاف طبقاتی و محرومیت چه ابعادی تازهای یافته است؛ اما راهحل چیست؟ همواره باید بر راهحلها تمرکز کرد. برای ورود به مسیر فقرزدایی یا کاهش محرومیتها، دروازههای ورودی متعددی وجود دارند، بهشرط اینکه دولت و نهادهای حاکمیتی اراده برای اقدام و عمل را داشته باشند.
به نظر من پرداختهای انتقالی راهکار مناسبی برای محرومیتزدایی نیست. نمیتوان با دو برابر کردن مستمری افراد تحت پوشش کمیته امداد یا بهزیستی چهره زشت فقر را از بین برد. حاکمیت ایران از سال 1389 در حال پرداخت یارانه نقدی است و تا دیماه امسال 330 هزار میلیارد تومان پول نقد بهحساب مردم واریز کرده است. پرداخت این حجم قابلتوجه یارانه نقدی نهتنها باعث کاهش محرومیتها نشده، بلکه نظام عرضه و تقاضا را هم با اختلال روبرو کرده و آثار منفی فراوانی را در پی داشته است.
چه دلیلی وجود دارد کسی که خودرو بی.ام.دبلیو 2 میلیارد تومانی سوار میشود یارانه 45 هزار و 500 تومانی دریافت کند و فقرترین افراد که حتی توان خرید کارتبلیط هم ندارند، سهمشان از یارانهها همین رقم باشد. پرداختهای انتقالی زمانی میتواند عادلانه و تا حدودی موفقیتآمیز باشد که جامعه هدف به درستی تعیین و درآمدها بهصورت مناسب بازتوزیع شوند. توزیع یارانهها بهصورت کنونی، چیزی جز هدر دادن ثروتهای کشور نیست و عاقبت خوبی هم برای اقتصاد کشور نخواهد داشت.
اگر این 330 هزار میلیارد تومان یارانه نقدی که تاکنون پرداخت شده است، در بخشهای تولید و خدمات سرمایهگذاری میشد، اکنون صدها هزار جوان بیکار میتوانستند صاحب شغل شوند و بهجای این 45 هزار تومان، هرماه یک میلیون تومان یا بیشتر برای خانوادههای خود درآمد کسب کنند. ما چارهای نداریم جز اینکه در پرداخت یارانهها تجدیدنظر کنیم و به سرمایهگذاری در بخشهای تولید و خدمات روی بیاوریم؛ اگرنه 330 هزار میلیارد تومان دیگر هم بدون دستاورد خاصی به هدر خواهد رفت.
دروازه دیگری که برای وارد شدن به مسیر فقرزدایی وجود دارد، کاهش هزینههای دولت از راه خصوصیسازی شرکتها و بنگاههای دولتی است. شوربختانه سازمان خصوصیسازی طی سالهای گذشته در انجام وظایف خود موفق نبوده و اغلب آن بنگاهها و شرکتهایی هم که به بخش بهاصطلاح «خصوصی» واگذار شدند، به بنبست رسیدهاند. به نظر میرسد دولت باید بهصورت اساسی به موضوع مهم خصوصیسازی ورود کند و راهبرد خود را تغییر دهد.
یگانه راه برای عبور از کسری بودجه و کاهش هزینههای دولت، خصوصیسازی امور و شرکتهای دولتی است. بهجز مسائلی مانند امنیت، بهداشت و درمان، آموزش، حملونقل و محیطزیست سایر بخشها برای بهرهوری بیشتر میتوانند به بخش خصوصی واقعی واگذار شوند. اینگونه از کسری بودجه و هزینههای سرسامآور دولت کاسته خواهد شد و دولت مجال بیشتری برای رسیدگی به اقشار محروم پیدا خواهد کرد. در غیر این صورت مانند همیشه حجم قابلتوجهی از درآمدهای سالانه دولت صرف پرداخت حقوق و مزایای کارکنانش و کسری بودجه نیز سبب افزایش نرخ تورم خواهد شد.
واگذاری امور به بخش خصوصی واقعی نهتنها موجب ایجاد شغلهای بیشتر میشود، بلکه بهرهوری را نیز افزایش میدهد و هزینهها بهمراتب کمتر خواهند شد؛ بنابراین، میتوان گفت فقط با یک دولت لاغر میتوان به مبارزه با فقر و محرومیت برخاست و چهره نازیبای این پدیده را از بین برد.
در کنار راهکارهایی که میتوان در مسیر مبارزه با فقر به کار بست، بانک مرکزی نیز باید در سیاستهای پولی خود تجدیدنظر کند. برای شروع، خوب است که دولت مقابل بیقیدوبندی بانکهای خصوصی بایستد و آنها را مجاب به پیروی کامل از قوانین بانکداری کند. بخشی از رنجی که به مردم تحمیل شده، ناشی از عملکرد همین بانکهایی است که نه به استانداردهای بینالمللی گزارشگری مالی (IFRS) پابندند و نه ارادهای برای اصلاح خود دارند.
بانکهای خصوصی با نقش پررنگی که در نظام پولی کشور دارند، یکی مهمترین دلایل خلق بیرویه نقدینگی محسوب میشوند. بر اساس آمارهای بانک مرکزی، حجم نقدینگی در انتهای مهر امسال به یک تریلیون و 693 هزار میلیارد تومان رسیده است. این حجم قابلتوجه نقدینگی به علل مختلف نقش مخربی در اقتصاد کشور داشته و طی یک سال گذشته موجب افت شدید ارزش ریال و کاهش قدرت خرید مردم شده است.
بنابراین، برای زدودن چهره فقر و فلاکت از جامعه، علاوه بر اینکه باید در پرداختهای انتقالی یا به عبارتی یارانههای نقدی تجدیدنظر شود، نقشه خصوصیسازی بنگاههای دولتی نیز باید تغییر کند و بازبینی عمیقی در سیاستهای پولی بانک مرکزی صورت گیرد.
منبع: روزنامه جوان
مجتبی نیک اقبال
حدود نیمقرن از سلطه تفکرات «کِینزینها» بر اقتصاد کشورها گذشته بود که غربیها متوجه شدند مکانیزم دخالتهای بیحدوحصر دولت در اقتصاد، دیگر پاسخگوی مشکلات نیست. دقیقاً از همین نقطه بود که عبارت «خصوصیسازی» وارد ادبیات اقتصادی کشورها شد؛ البته نباید فراموش کرد که در ابتدا آلمان پرچمدار این حرکت بود و بیدلیل هم نیست که این کشور اکنون الگویی بینظیر در خصوصیسازی برای دیگر کشورهاست. پس از غروب عقاید شوروی سابق در آلمان شرقی، دولت این کشور برای افزایش کارایی و بازدهی اقتصاد خود دست به خصوصیسازیهای گستردهای در آلمان شرقی زد و بسیاری از صنایع را به بخش خصوصی واگذار کرد. ابرقدرت اقتصادی اروپا آگاه بود که برای افزایش بازدهی و حرکت به سمت توسعه اقتصادی چارهای ندارد جز اینکه پایش را از صنایع کوچک و بزرگ و همینطور اقتصاد بیرون بکشد تا خود بازار تصمیمگیرنده نهایی باشد. این کشور پس از دهه 80 میلادی برای قرار گرفتن در بین پنج قدرت برتر اقتصادی جهان گامهای بلندی برداشت و اکنون به این هدف بزرگ خود رسیده است. اگرچه تجربه خصوصیسازی برای آلمان شیرین و موفقیتآمیز بود، در بسیاری از کشورها ازجمله ایران به یک ناکامی محض تبدیل شد. نخستین تجربه ایران در خصوصیسازی بازمیگردد به دهه 40 خورشیدی؛ جایی که در چارچوب اصل سومِ «انقلاب شاه و مردم» یا «انقلاب سفید» سهام حدود 60 کارخانه دولتی به بخش خصوصی واگذار شد. مشخص نیست که آن واگذاریها تا چه اندازه موفقیتآمیز و به نفع اقتصاد ایران بود ولی پس از انقلاب اسلامی با اجرای برنامههای توسعه، مسئولان به این نتیجه رسیدند که دخالتهای دولت کارایی اقتصاد ایران را بهشدت کاهش داده و چابکی بازار را سلب کرده است؛ ازاینرو در برنامه سوم توسعه بحث خصوصیسازی و اصل 44 قانون اساسی ایران که اقتصاد کشور را به سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی تعریف میکند بیشازپیش مطرح شد. در ایران کارخانهها و شرکتهای زیادی در یک دهه اخیر واگذار شد؛ اما این واگذاریها با انتقادات زیادی همراه بود. از سویی برخی گروههای ذینفع که مخالف خصوصیسازی بودهاند مانعتراشیهای زیادی کردند و از طرف دیگر موافقان خصوصیسازی از واگذاریها به بخش شبهدولتی انتقادهای شدیدی داشته و دارند. شاید مهمترین دلیل شکست برنامه خصوصیسازی در ایران نیز واگذاریها به بخش شبهدولتی بود که واژه جدیدی را تحت عنوان «خصولتی» وارد ادبیات اقتصادی ایران کرد. بسیاری از اقتصاددانان خصولتیها را دشمن اقتصاد و توسعه کشور میدانند و بر این باورند که واگذاری کارخانهها و شرکتهای دولتی به این افراد نهتنها به معنای خصوصیسازی و مناسبسازی حجم دولت است، بلکه مشکل بزرگی بر سر راه توسعه بخش خصوصی محسوب میشود. بااینحال رسیدن به این بینش که توسعه بخش خصوصی میتواند راهگشای مشکلات اقتصاد کشور باشد، گام بلندیست که برداشته شده؛ اما گام مهم دیگر ایجاد یک سازوکار مناسب و قدرتمند برای اجرای برنامه خصوصیسازی است. شوربختانه در سالهای اخیر آنطور که انتظار میرفت سازمان خصوصیسازی نتوانسته است اهداف موردنظر اصل 44 را محقق کند. بهطور حتم دلیل این ناتوانی در دو موضوع خلاصه میشود: نخست اینکه سازمان خصوصیسازی اختیار و استقلال چندانی ندارد و دوم اینکه از همان اختیارات کمی هم که دارد، نمیتواند استفاده کند. این ناتوانی نیز به دلیل فشار برخی افراد پرنفوذ در بدنه خود دولت و دیگر ذینفعان است. همچنین به نظر میرسد تعداد اعضای هیئت واگذاریها (وزیر امور اقتصاد و دارایی، وزیر دادگستری، رئیس اتاق بازرگانی و رئیس اتاق تعاون ایران) نیز اندک است و برای تصمیمهای بهتر و قاطعتر نیاز است که نمایندگانی از سایر نهادها و قوا به این هیئت اضافه شوند. پسازآن باید قوانین به نحوی اصلاح شوند که تصمیمهای این هیئت بیچونوچرا لازمالاجرا اعلام شوند. از سوی دیگر بسیاری از واگذاری از طریق «مزایده» انجام میشوند که این نیز مانع سرعت عمل سازمان خصوصیسازی است؛ لذا نادیده گرفتن واگذاری از طریق «مذاکره» یکی دیگر از چالشهای پیش روی برنامه خصوصیسازی در ایران به شمار میشود. امروزه هم دولت و هم حاکمیت کاملاً به این موضوع واقف هستند که تنها راه توسعه اقتصادی ایران، گشودن بالهای بخش خصوصی و چابک سازی دولت است؛ اما این برای رسیدن به توسعه پایدار کافی نیست و باید برنامه خصوصیسازی و چابک سازی دولت بهتر و واقعیتر از گذشته انجام شود. صنعت و اقتصاد ما هیچگاه رنگ و روی بهرهوری و کارایی را به خود نخواهد دید مگر اینکه دولتها در راه اجرای اصل 44 قانون اساسی، زیر هیچ فشاری کمر خم نکنند و به راهی که دیگر کشورها را تبدیل به ابرقدرت اقتصادی کرد، ادامه دهند.