به یاد او که حسی مبهم و زیبا در دلم به وجود می آورد و اندوه اشعارش در دلم زبانه می کشد...
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
و سبزه به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریا خشکیندند
و خاک مردگلنش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم طغیان بود
و را ها ادامه خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیدیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ حیز نیدیشید
فروغ فرخزاد