روزنامه نگار
روزنامه نگار

روزنامه نگار

جهان در آستانه شلیک آخرین تیر روسیه در نبرد با غرب؟

پس از بحران موشکی کوبا در اکتبر 1962 که خطر تبدیل جنگ سرد به جنگ هسته‌ای را به شدت افزایش داده بود، رئیس‌جمهوری روسیه اخیراً برای نخستین‌بار به طور جدی از «آمادگی فنی – نظامی» این کشور برای استفاده از بمب اتمی صحبت کرده است؛ اظهاراتی که با انتقاد سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا مواجه شد. متیو میلر، گفت: «این نخستین‌بار نیست که لفاظی غیرمسئولانه ولادیمیر پوتین را می‌بینیم. این روش حرف‌زدن مناسب رهبر یک کشور دارای سلاح هسته‌ای نیست.»

پوتین در حالی تهدید هسته‌ای را مطرح کرده که روسیه به رهبری او، اکنون وارد سومین سال نبرد نظامی با اوکراین یا به تعبیر بهتر غرب شده است؛ نبردی پیچیده با چشم‌اندازی مبهم که ابتدا در معادلات و تحلیل‌های کارشناسان سیاسی روس، شکست اوکراین در آن فقط دو هفته زمان می‌برد؛ اما خطاهای تحلیلی اتاق فکر سیاستمداران و ژنرال‌های روس و بی‌نتیجه‌ماندن راهبردهای نظامی این کشور در جنگ با کی‌یف، ادبیات کرملین را آلوده به مخرب‌ترین و کشنده‌ترین سلاح ساخت دست بشر کرده است.

اگرچه غرب می‌داند استفاده از بمب هسته‌ای، گزینه‌ای نیست که قدرت‌های بزرگ بتوانند به راحتی سراغش بروند و هر وقت دلشان خواست از آن استفاده کنند، این را هم به روشنی می‌دانند که کلید زرادخانه هسته‌ای مسکو در جیب کسی است که حرف اول و آخر را در سیاست خارجی و سیاست نظامی روسیه می‌زند. به خصوص اینکه این کشور در شرایط بغرنجی قرار دارد و مایل است با اقدامی راهبردی، سرنوشت جنگ با اوکراین از ابهام خارج کند.

روسیه در نبرد با اوکراین و متحدان غربی‌اش زخم‌های عمیقی خورده و خود را قربانی نظم امنیتیِ ساخته دست غرب، می‌داند. بی‌تردید گربه‌ای زخمی که در گوشه‌ای گیر افتاده و جانش در خطر است، برای رهایی خود از این وضعیت به آب و آتش خواهد زد؛ بنابراین، بی‌دلیل نیست که آمریکا و متحدان این کشور هرگز سلاح‌هایی را در اختیار کی‌یف قرار نمی‌دهند که این گربه زخمی را عصبانی‌تر کند و ناگهان به سیم آخر بزند؛ از این رو، حتی غرب هنوز جرأت اعزام نیروهای ناتو برای دفاع از خاک اوکراین را پیدا نکرده است.

به نظر می‌رسد سران کشورهای غربی عمیقاً به این باور رسیده‌اند که رهبر 71 ساله روسیه به لحاظ شخصیتی و روانی در موقعیتی است که امکان دارد از دایره عرف بین‌المللی خارج شود و دست به کاری بزند که همه شگفت‌زده شوند. شاید استفاده از توان سه‌گانه هسته‌ای (موشک بالستیک قاره‌پیما، موشک بالستیک زیردریایی و بمب‌افکن راهبردی) یکی از اقدام‌های شگفت‌انگیز پوتین باشد.

اما آیا واقعاً پوتین سیاستمداری است که در آخرین دوره ریاست جمهوری خود به حمله اتمی روی بیاورد و جهان را در معرض نابودی قرار دهد؟ برای پاسخ به این پرسش می‌توانیم به «جیمز روزنا» و نظریه «پیوستگی» او در کتاب «آشوب در سیاست جهان» مراجعه کنیم. به نظر روزنا عوامل تأثیرگذار بر تصمیم‌گیری حکومت‌ها در سیاست خارجی به مجموعه‌ای از این عوامل پنج‌گانه مربوط می‌شود: ۱- متغیر شخصیت تصمیم‌گیرنده، ۲- نقش و میزان اختیارات تصمیم‌گیرنده، ۳- متغیر دیوانسالاری حکومتی، ۴- متغیر جامعه، ۵-متغیر نظام بین‌الملل.

بررسی این عوامل پنج‌گانه در ارتباط با سیاست خارجی روسیه، ذهن را ناخودآگاه به سمت شخصیت پوتین و میزان اختیارات او می‌برد. روزنا در نظریه خود، می‌گوید برای درک نقش بازیگران سیاسی، باید به تحلیل «پویش فکری – هیجانی» آن‌ها پرداخت. او برای اثبات گفته خود، یعنی تأثیر قابل توجه فرد بر نظام سیاسی داخلی و نظم بین‌المللی، وینستون چرچیل و ولادیمیر لنین را مثال می‌زند که چگونه در وضعیت آشوب‌زده کشورهایشان، از استعداد خود برای استفاده از فرصت‌ها بهره بردند؛ اما آیا ولادیمیر پوتین ممکن است برخلاف رهبرانی که از بحران و فجایع جلوگیری کردند، در جهت بدترشدن اوضاع حرکت کند و جنگ را به سمت فاجعه‌ای تاریخی سوق دهد؟

روزنا در کتاب خود این پرسش را مطرح کرده است که «آیا یک رهبر می‌تواند سمت و سوی نظام جهانی را تغییر دهد؟» اگر به لابه‌لای دیدگاه‌های پوتین نگاه کنیم، پاسخ مثبت است. او بهمن 1402 با انتقاد از سیاست‌های غرب، گفته بود «نظم نوین جهانی آن‌ها شکست خورده و روزهایشان به شماره افتاده است.»

رهبر کنونی کرملین 21 بهمن 1385 نیز طی سخنرانی تاریخی خود در نشست امنیتی مونیخ، ضمن اعتراض به پیشروی ناتو به سمت شرق، مانیفست سیاست‌های امنیتی مسکو را تشریح و با نظم مستقر جهانی صراحتاً مخالفت کرد؛ اما به گفته جان میرشایمر، استاد روابط بین‌الملل و دیگر تحلیلگران علوم سیاسی، رهبران غربی آن زمان نتوانستند ماهیت این سخنرانی را درک کنند که به منزله «اعلان جنگ علیه غرب» بود.

بر کسی پوشیده نیست ولادیمیر پوتین در روسیه تقریباً همه‌کاره است و چه از نظر مؤلفه «شخصیت» و چه به لحاظ مؤلفه «نقش و میزان اختیارات»، در جایگاهی قرار دارد که باعث می‌شود حتی قدرتمندترین کشور جهان یعنی ایالات متحده آمریکا نیز در مواجهه با او، محافظه‌کاری را در دستور کار خود قرار دهد. ساده‌اندیشی است که گمان کنیم کشوری به بزرگی روسیه که از همه مؤلفه‌های قدرت برخوردار است، از گزینه بمب اتمی ابایی دارد. چه بسا تحلیل شخصیتی پوتین در چارچوب نظریه پیوستگی روزنا، این نتیجه را به دست می‌دهد که او با توجه به عوامل 2 و 3 در این نظریه، قادر به انجام اقدام‌هایی است که می‌تواند مسیر جهان را به طور کلی تغییر دهد.

کلافگی پوتین در بن‌بست اوکراین

نبرد نظامی روسیه با اوکراین یا به گفته مسکو «عملیات ویژه نظامی» اسفند 1402 وارد سومین سال خود شده است اما تقریباً هیچ تحلیلگری نتوانسته نتیجه این تقابل ویرانگر را پیش‌بینی کند. اوکراین با همه حمایتی مالی و تسلیحاتی که از غرب دریافت می‌کند، از بازپس‌گیری جغرافیای اشغال‌شده خود، هر روز ناامیدتر می‌شود و از سوی دیگر، روسیه هم اوضاع بهتری ندارد. ارتش این کشور اگرچه بخش‌هایی از اوکراین را تصرف کرده اما وزارت دفاع بریتانیا می‌گوید آمار تلفات و مجروحان روسیه به 355 هزار تن رسیده است.

جنگ شرایطی را به وجود آورده که هر دو طرف در نااطمینانی و ابهام به سر می‌برند، با این تفاوت که غرب گمان می‌کند اگر نبرد را فرسایشی کند، قدرت روسیه به مرور تحلیل می‌رود و پوتین از مواضع خود کوتاه خواهد آمد؛ اما مسکو با تحریم‌های اقتصادی کنار آمده و ارتش خود را در جبهه‌های جنگ تقویت کرده است. این به معنای استمرار پیگیری ایده‌های ولادیمیر پوتین در تقابل با اوکراین و به طور کلی غرب است.

بااین‌همه، ماجرا از جایی هولناک می‌شود که غرب تصمیم بگیرد برای محافظت از اوکراین یا به منظور عقب راندن روسیه، به اقدام‌هایی متفاوت از گذشته روی بیاورد. جزئیات یکی از این اقدام‌ها را رئیس‌جمهوری فرانسه به زبان آورده و اخیراً به روزنامه «پاریزین» گفته است که در شرایط خاصی، ممکن است نیاز به انجام «عملیات زمینی از سوی کشورهای غربی» وجود داشته باشد.

امانوئل مکرون اعلام کرد که «فرانسه، آلمان و لهستان که به مثلث وایمار معروف هستند، در اهداف خود برای جلوگیری از پیروزی روسیه در جنگ اوکراین و حمایت از مردم این کشور، تا پایان متحد می‌مانند.» این پیام واضح که به معنی کوتاه نیامدن غرب در تقابل با روسیه است، بخشی از مجموعه اقدام‌هایی محسوب می‌شود که حاکم کرملین را به مرور عصبی‌تر و کلافه‌تر خواهد کرد؛ مسیری که ممکن است به استفاده از کلاهک‌هایی منتهی شود که موجودیت اوکراین را به خطر می‌اندازد. شاید وقت آن رسیده است که غرب راه عاقلانه‌تری را در پیش بگیرد و شرایط را به سمتی هدایت نکند که پوتین مجبور شود آخرین تیر در تپانچه خود را شلیک کند و سرنوشت ساکنان کره زمین را تغییر دهد.

مجتبی نیک اقبال

منبع: روزنامه شرق

نبرد اردوغان و قلیچدار اوغلو در حساس‌ترین انتخابات ترکیه


حاکمان زیادی در خاورمیانه وجود دارند که سال‌هاست در مسند قدرت نشسته‌اند و بر کشورهای این منطقه فرمانروایی می‌کنند. یکی از آن‌ها رجب طیب اردوغان است که از سال دو هزار و سه با عناوین نخست‌وزیر و رئیس‌جمهوری ترکیه قدرت را در دست دارد؛ با این تفاوت که او در نیمچه‌دموکراسی این کشور، رأی مردم را پشت سر خود دارد.

به زعم خیلی‌ها، اردوغان «دیکتاتوری» است که حاضر نیست قدرت را رها کند و به بیش از بیست سال فرمانروایی خود در ترکیه پایان دهد؛ اما غالباً این نکته مهم فراموش می‌شود که او هر بار در رأس حزب «عدالت و توسعه»، قدرت را در دست گرفته، رأی اکثریت شهروندان این کشور را داشته است.

اردوغان حالا پنجه در پنجه رقیب قدرتمند خود «کمال قلیچدار اوغلو» انداخته و در حساس‌ترین انتخابات ترکیه طی سال‌های اخیر، خطر را بیخ گوش خود حس می‌کند. به ویژه اینکه «محرم اینجه»، رهبر حزب «مملکت» از انتخابات کناره‌گیری کرده تا موضع قلیچدار در برابر اردوغان تقویت شود. آخرین نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد قلیچدارِ سوسیالیست از رقیبش پنج درصد جلوتر و آماده اعلام پیروزی پس از برگزاری انتخابات است.

اما کنار رفتن اردوغان از قدرت، یک ضربه بزرگ و اساسی به ترکیه است. این کشور تا پیش از قدرت‌گرفتن حزب عدالت و توسعه به رهبری او، چیزی شبیه همسایگان شرقی‌اش بود؛ مردمی فقیر، تولید ناخالص داخلی پایین، تعداد معدودی گردشگر و نرخ تورم بسیار بالا. شاید خیلی‌ها ندانند این اردوغان بود که ترکیه را به کشوری قابل احترام تبدیل کرد. حالا احتمالاً با رفتن او و آمدن قلیچدار و افکار چپ‌گرایانه‌اش معلوم نیست چه بلایی سر ترکیه هشتاد و پنج میلیونی خواهد آمد.

با توجه به تجربیاتی که چپ‌ها برای شهروندان سراسر جهان رقم زده‌اند، می‌توان حدس زد سیاست‌های اقتصادی قلیچدار و ریخت‌وپاش‌هایش منجر به افزایش تورم و گسترش فقر خواهد شد و با رویکرد ناسیونالیستی خود، این کشور را به انزوای جهانی خواهد برد. حال اینکه این کشور با ریل‌گذاری اردوغان، طی دو دهه گذشته به سمت توسعه زیرساخت‌ها، رفاه بیشتر و تبدیل‌شدن به قدرت منطقه‌ای حرکت کرده است.

حزب اردوغان با تکیه بر «نوعثمانگرایی»، موازنه مثبت را وارد سیاست خارجی خود کرد و نه‌فقط روابط ترکیه را با دنیای غرب تحکیم بخشید، بلکه تعامل با کشورهای شرقی را هم را گسترش داد. پا گذاشتن به چنین مسیری صرفاً از عهده یک سیاستمدار رئالیست و مصمم برمی‌آید که هراسی از قدرت‌های غربی ندارد. حاکمان زیادی در تاریخ بوده‌اند که برای چرخش به سمت روسیه و چین هزینه‌های گزافی داده‌اند اما اردوغان اثبات کرده که می‌توان با هر دو قطب قدرت رابطه گرم داشت و به بقای خود ادامه داد.

مردم ترکیه حالا در برابر دو انتخاب قرار دارند؛ یکی وعده‌های پوپولیستی و شیرین و درِ باغ سبز را نشان می‌دهد و دیگری می‌گوید با رشد 5.5 درصدی، تولید ناخالص داخلی ترکیه را به 1.5 تریلیون دلار می‌رساند و تورم را هم دوباره تک‌رقمی خواهد کرد؛ اما جامعه ترکیه چند سالی می‌شود که تحت‌فشار تورم فزاینده بوده‌اند و اغلب آن‌ها آن‌قدر خسته‌اند که وعده‌های جذاب و کوتاه‌مدتِ قلیچدار را به برنامه‌های بلندمدت اردوغان ترجیح می‌دهند.

از سوی دیگر، اردوغان هم بیکار ننشسته و برای جلب نظر مردم، هفته گذشته حقوق کارمندان را 45 درصد افزایش داد و قبل از آن نیز گاز شهری را برای شهروندان ترکیه مجانی کرد. اما طبقه متوسط جامعه ترکیه نه به این اقدام‌های سطحی، بلکه به سیاست‌های او که معطوف توسعه اقتصادی ترکیه است، نظر دارند. همچنین نوعثمانگراییِ حزب عدالت و توسعه، اسلام‌گرایان و طبقه سنتی جامعه را هم به حامیان اردوغان تبدیل کرده و این ‌یک برگ برنده در برابر قلیچدارِ سوسیالیست است.

با این همه، سرنوشت ترکیه روز یکشنبه 24 اردیبهشت یا احتمالاً در دور دوم انتخابات تعیین خواهد شد. مردم ترکیه در این رویداد ملی می‌توانند به بقای اردوغان رأی بدهند یا کشورشان را به یک مرد لائیک و ملی‌گرا بسپارند. جدای از آثار انتخاب این دو برای ترکیه، احتمالاً مهم‌ترین اثر انتخاب قلیچدار اوغلو به عنوان رئیس‌جمهوری ترکیه برای شهروندان ایرانی، سیاست او در ارتباط با ممنوعیت فروش واحدهای مسکونی به اتباع خارجی است.

افغانستان؛ آخرین شطرنج آمریکا و شوروی در جنگ سرد

رونالد ریگان را می‌توان خدای شطرنج سیاسی در قرن بیستم دانست. او به عنوان رئیس‌جمهوری آمریکا هزینه‌های اتحاد جماهیر شوروی در جنگ سرد را به اندازه‌ای بالا برد که در نهایت آهی در بساط این کشور باقی نماند و فروپاشید. افغانستان را می‌توان صحنه آخرین نبرد و شطرنجی پیچیده میان آمریکا و شوروی به حساب آورد؛ جایی که ارتش سرخ در برابر ده‌‌ها هزار نیروی شورشی افغان که مورد حمایت واشنگتن بودند، به زانو در آمد و سرآغازی بود برای جهان تک‌قطبی و یکه‌سالاری آمریکا. 

رونالد ریگان در سال هزارونهصد و هفتاد و دو در اتاق مطالعه‌اش مشغول خواندن کتاب «قدرت از طریق خرابکاری» بود. لورنس بیلنسون، نویسنده کتاب بر این باور بود که شوروی در برابر نیروهای شورشی‌ آسیب‌پذیر است. ریگان به همه اعضای کابینه‌اش دستور داد این کتاب را بخوانند و نظرشان را اعلام کنند.

ویلیام کِیسی، رئیس سازمان سیا تجربه موفق شورشی‌هایِ ضد کمونیستِ لهستان و لیتوانی را مطالعه کرد و در پی آن، ریگان بر استراتژی بیلنسون برای مقابله با شوروی در افغانستان مُهر تائید زد. کارها به کیسی سپرده شد و او در سال هزارونهصد هشتادویک به مصر و عربستان سعودی رفت تا ملک فهد را سرکیسه کند. کیسی برای تامین هزینه‌های اسلحه برای شورشیان افغان، در مجموع پانصد میلیون دلار از ملک فهد دریافت کرد.

کیسی سلاح‌های خریداری‌شده از چین را در اختیار سازمان اطلاعات پاکستان قرار می‌داد و این سازمان جنگ‌افزارهای سبک و نیمه‌سنگین را به مجاهدین افغان می‌رساند. کمک‌های کیسی به شورشیان فقط به شصت‌وپنج هزار تُن اسلحه محدود نشد، بلکه جاسوسی از نیروهای شوروی در افغانستان و اطلاعات ماهواره‌ای نیز امکاناتی بودند که در اختیار مجاهدین قرار می‌داد.

پیتر شوایتزر در کتاب «پیروزی» نوشته است نشانه‌های برتری راهبردی آمریکا به زودی هویدا شد؛ چراکه حکومت شوروی از آنچه بر نیروهایش در کوه‌ها و دشت‌های افغانستان می‌گذشت، به شدت نگران شده بود. آری، مجاهدین با کمک مثلث آمریکا، عربستان سعودی و پاکستان توانستند بیش از چهارده هزار تن از نیروهای ارتش سرخ را افقی راهی مسکو و هزینه‌‌ای سرسام‌آو را به کمونیست‌ها تحمیل کنند.

جنگ اطلاعاتی - راهبردی سیا و کا‌.گ.ب، از یک طرف و خشک‌مغزی و دُگماتیسم مجاهدین از سوی دیگر، آن هم در زمانی که افغانستان داشت روی رِیل توسعه قرار می‌گرفت، برای مردم این کشور چیزی جز مرگ، فقر و عقب‌ماندگی باقی نگذاشت. اینگونه بود که قلب قاره کهن قربانی نبرد دو بازیگر جهانی و قطب‌های قدرت شد.

چند سالی می‌شد شوروی از افغانستان خارج شده بود که آمریکا و سازمان اطلاعات پاکستان با کمک عربستان سعودی، تندروترین نیروها و رهبران مجاهدین افغان را تحت عنوان «تحریک اسلامی طلبای کرام» یا طالبان، سازماندهی کردند تا به پیشبرد اهداف این بازیگران منطقه‌ای و جهانی بپردازند. نیروهای طالبان از مرزهای شمالی پاکستان وارد افغانستان شدند و خیلی زود عصر ظلمت را در سراسر این کشور آغاز کردند. 

تله اوکراین و تایوان؛ بازی آمریکا با روس‌ها و چینی‌ها

در سند امنیت ملی دولت جو بایدن، از کشورهای چین و روسیه به عنوان تهدیدهای جهانی نام برده شده که در سیاست خارجی خود، رویکردی تهاجمی دارند. مهار این دو کشور، بزرگ‌ترین چالش آمریکا در سال‌های پیش روست.

البته طرح مهار چین و روسیه از سال‌ها قبل در دستور کار واشنگتن قرار دارد. اوج این داستان، تعرفه‌های تجاری دولت ترامپ علیه پکن بود که مناقشه‌ای بزرگ را میان دو کشور ایجاد کرد. اما مهار کمونیست‌ها در پکن و مسکو وارد فاز تازه‌ای شده و آمریکایی‌ها که از تغییر قواعد بازی و موازنه قدرت نگرانند، تله‌هایی را برای چین و روسیه کار گذاشته‌اند که گرفتاری در آن به مثابه سقوط اقتصادی و سیاسی این دو کشور به قهقرای تاریخ است.

کافی‌ست به جنگ اوکراین نگاه کنیم؛ رویدادی که پوتین و کشورش را به عصر حجر برده و تقریبا هیچ کشور توسعه‌یافته‌ای به جز چین حاضر به همکاری با آن نیست. در پی آغاز جنگ اوکراین، سخت‌ترین تحریم‌های تاریخ بشریت علیه مسکو برقرار شده و حالا ملت و دولتمردان روسیه منزوی‌ترین انسان‌های روی زمین هستند.

جنگ از جایی آغاز شد که آمریکایی‌ها اوکراین را تشویق به عضویت در اتحادیه اروپا و سازمان پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو کردند. روسیه از اینکه نیروها و تجهیزات ناتو بیخ گوشش مستقر شود، هراسناک بود. واشنگتن نقطه ضعف پوتین را فهمیده بود و بارها بر پیوستن کی‌یف به این پیمان تاکید کرد.

پوتین با همه هوش و ذکاوتی که دارد، فریب آمریکایی‌ها را خورد و در باتلاقی گرفتار شد که بیرون‌آمدن از آن به این راحتی‌ها نیست. اروپا و آمریکا از نفت و گاز روسیه گرفته تا ودکا و غلاتش را تحریم و حدود سیصد میلیارد دلار دارای‌های مسکو را در سراسر جهان مصادره کرده‌اند.

آمریکا با هیچ ابزاری دیگری غیر از روشن‌کردن آتش جنگ، نمی‌توانست روسیه را به این روز بیندازد؛ کشوری که ارتشش در گِل گیر کرده و اقتصادش مانند برفِ زیر آفتاب در حال آب‌شدن است.

حالا نوبت به چین رسیده و پکن باید در زمین واشنگتن بازی کند. تله‌ای که آمریکایی‌ها برای چین در نظر گرفته‌اند، «تایوان» است؛ کشوری که چین مدعی است جزئی از خاکش محسوب می‌شود؛ اما تایوان این ادعا را نقض حاکمیت خود می‌داند.

آمریکا در حال ارائه کمک‌های مالی و نظامی به تایوان است و از سوی دیگر، با سفر مقام‌هایی مانند نانسی پلوسی به تایوان، واشنگتن در حال تحریک چینی‌هاست. واضح است اگر آن‌جا جنگی در بگیرد، پکن باید با رشد اقتصادیِ رویایی خود برای سال‌ها خداحافظی کند. گرفتاری چین در تله تایوان دیر و زود دارد؛ اما سوخت و سوز نخواهد داشت.

قرار نیست توافق هسته‌ای گرهی از مشکلات مردم باز کند

چطور می‌توان انتظار داشت توافقی که به زودی به دست یک جمهوری‌خواه دیگر پاره خواهد شد، معجزه سیاسی-اقتصادی برای ایران به همراه داشته باشد. در حالی که غربی‌ها با علم به اینکه عمر توافق هسته‌ایِ جدید کوتاه است و صرفا در پی تزریق نفت ایران به بازار هستند تا قیمت‌ها اندکی کاهش یابد، در ایران مردم گمان می‌کنند قرار است روزگار بر وفق مرادشان شود.

چیزی که میان ایران و قدرت‌های غربی امضا خواهد شد هفتاد تا هشتاد میلیارد دلار پول مسدودشدهٔ ایران در کشورهای خارجی را آزاد می‌کند و مشکلات بانکی مانند سوئیفت و صادرات نفت را موقتا برطرف خواهد کرد. همه این‌ها نهایتا مشکلات «دولت» را حل خواهد کرد؛ به عبارت دیگر، دولت برای بستن بودجه سال آینده با چالش‌های کمتری مواجه خواهد شد ولی مردم کماکان با همان تورم دو رقمی و بالا چهل درصد روبرو خواهند بود.

احیای آنچه «برجام» خوانده می‌شود، ریسک‌های اقتصادی را برای سرمایه‌گذاران خارجی از بین نمی‌برد. ساده‌ترش این است که کمپانی‌هایی مانند شل، اکسان موبیل، بی‌پی، پژو و مرسک مطلع‌اند که با چرخش خودکار رئیس‌جمهوری بعدی آمریکا این توافق دوباره دود می‌شود و به هوا می‌رود؛ بنابراین، چرا باید سرمایه‌های میلیارد دلاری خود را به خطر بیندازند؟

از طرف دیگر، بهبود اقتصاد ورشکسته کشوری مانند ایران مستلزم سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی آن هم حداقل سالانه پنجاه میلیارد دلار است؛ اما شرکت‌ها و بنگاه‌های خارجی هرگز جایی نمی‌روند که تنش‌های ژئوپلیتیک وجود دارد. اقتصاددانان می‌گویند «سرمایه ترسو است» و جایی نمی‌رود که بی‌ثباتی سیاسی وجود داشته باشد.

برجامی که البته هنوز هم احیایش در هاله‌ای از ابهام قرار دارد، اگر هم امضا شود، مانند مه صبح‌گاهی با اولین پرتو آفتاب از بین خواهد رفت. تا انتخابات نوامبر و انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا یک چشم به هم زدنی فاصله داریم. بهتر است مردم روی این توافق حساب ویژه‌ای باز نکنند؛ البته روی صحبت من با نوکیسه‌هایِ زادهٔ تورم و بی‌ثباتی که مترصد موقعیتی مناسب برای خرید یا فروش دلار و کاسبی در اوضاع بی‌ثبات ایران هستند، نیست. آن‌ها تکلیف زیست مشمئزکننده اقتصادی‌شان مشخص است.

اگر جویای حقیقت هستید، ضرورت دارد حداقل یک بار به همه‌چیز شک کنید

احتمالا دست‌کم تاکنون یکی دوبار جمله «می‌اندیشم پس هستم» را شنیده‌اید. این جمله تاریخی را رنه دکارت زمانی به زبان آورد که به همه‌چیز شک داشت به جز خودش به عنوان انسانی که می‌اندیشد. او می‌گفت شک‌کردن یکی از حالات اندیشه است و چون من کسی هستم که می‌اندیشم، پس وجود دارم.

رنه دکارت در کنار کانت، اسپینوزا و لایب‌نیتس، از جمله فیلسوفان خِردگرا بود که فلسفه خود را بر شک‌گرایی بنا کرد. این فیلسوف فرانسوی می‌گفت «اگر جویای حقیقت هستید، ضرورت دارد حداقل یک بار به همه‌چیز شک کنید.» بر همین اساس، فلسفه او به عنوان شک دکارتی شناخته می‌شود.

در دوره‌ای که دکارت زندگی می‌کرد، اغلب دانشمندان به شکاکیت مطلق فلسفی روی آورده بودند و تاکید داشتند که در هیچ موضوعی نمی‌توان به یقین رسید. دکارت این ادعا را قبول نداشت و به همین دلیل تلاش کرد تا یقین را وارد فلسفه کند.

 دکارت برای رسیدن به این هدف، تنها راهی که پیش پای خود داشت این بود که در همه‌چیز از جمله محسوسات، مقولات و شنیده‌ها تجدید نظر کند. او حتی این شک را به جهان خارج تسری داد و گفت از کجا معلوم من در عالم خواب و خیال نباشم؟

دکارت همه پدیده‌ها را از دَم تیغ شک خود گذراند و هیچ‌چیزی را باقی نگذاشت تا اینکه به یک اصل تردیدناپذیر رسید؛ او گفت من می‌توانم در همه‌چیز شک کنم؛ اما در این واقعیت که می‌توانم شک کنم، قادر به تردید نیستم. از آنجا که شک‌کردن امری یقینی و یکی از حالات اندیشه است، دکارت پی برد که می‌اندیشد چراکه شک می‌کند و چون شک می‌کند پس فکر دارد و چون فکر دارد پس کسی است.

بنابراین، این فیلسوف عصر روشنگری، اصلی را پایه‌گذاری کرد که به هیچ‌وجه نمی‌توان در آن تردید کرد. سیزده سال کار فکری او در قالب جمله «می‌اندیشم پس هستم» یا اصل «کوگیتو» در آمده و ادامه فلسفه خود را بر آن بنا کرده است.

رنه دکارت به مکتبی تعلق دارد که معتقد است به آنچه حواس انسان ارائه می‌دهد، نمی‌توان اطمینان کامل داشت. این مکتب تاکید دارد که فقط از راه عقل می‌توان به شناخت حقیقی و یقین‌آور رسید.

ادامه فلسفه دکارت پیچیده و فهم آن نیازمند داشتن دقت و حوصله زیاد است.

این را هم نباید از یاد برد که دکارت در زمانه‌ای می‌زیست که شک‌ در امور جاری به ویژه مقوله‌های دینی در اروپای قرن‌های شانزدهم و هفدهم میلادی امری ناپسند بود و مجازات سختی داشت‌. کلیسا از گناه بزرگی مانند شک به راحتی عبور نمی‌کرد. دکارت از سرنوشت گالیله عبرت گرفته بود و تقریبا در همه گفتارها و نوشتارهایش محافظه‌کاری زیادی به خرج می‌داد.

کشاورز فقیری که هیروشیما و ناگاساکی را با خاک یکسان کرد

معاون اول فرانکلین روزولت هرگز فکرش را هم نمی‌کرد روزی در اتاق بیضی‌شکل کاخ سفید به عنوان رئیس‌جمهوری آمریکا دستور حمله اتمی به ژاپن را صادر کند و با ارائه دکترین معروف خود، با کمونیسم که سراسر جهان را آلوده کرده بود، به مقابله برخیزد.

پس از اینکه روزولت در یک بعد از ظهر ماه آوریل هزارونهصدوچهل‌وپنج بر اثر بیماری از دنیا رفت، هری ترومن قسم ریاست‌جمهوری یاد کرد و اداره امور آمریکا و مسئولیت ادامه جنگ جهانی دوم را به عهده گرفت.

ترومن در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمد و در ایالت میزوری کشاورزی می‌کرد‌. او پس از سال‌ها تلاش و گذران زندگی با فروش لباس‌های مردانه، به پیشرفت‌های چشمگیری رسید و بعدا به سنای آمریکا راه یافت. ترومن مردی عادی بود اما تصمیم‌های سرنوشت‌سازی گرفت که آثار آن هنوز هم برای جهان قابل لمس است. او کسی بود که با فشار بر استالین، باعث شد نیروهای شوروی پس از پایان جنگ جهانی دوم ایران را ترک کنند.

در حالی که متفقین در جنگ جهانی دوم به پیروزی رسیده بودند، ژاپنی‌ها از خر شیطان پیاده نمی‌شدند و مدام به بندر پرل هاربر حمله می‌کردند. سرانجام ترومن در ششم و نهم اوت هزارونهصدوچهل‌وپنج دستور داد شهرهای هیروشیما و ناگاساکی را با بمب‌های اتمی با اسامی «پسر کوچک» و «مردم چاق» با خاک یکسان کنند. نتیجه: دویست و بیست هزار کشته و تسلیم امپراتوری هیرهیتو در برابر آمریکا.

ترومن پنج سال بعد برای مقابله با شوروی، پا به جنگ کره گذاشت و موفق شد حکومت دلخواه آمریکا را در کره جنوبی مستقر کند؛ چنانکه شوروی هم کیم ایل سونگ را عهده‌دار رهبری کره شمالی کرد.

سی‌وسومین رئیس‌جمهوری آمریکا بر این باور بود که جهان به دو بخش تقسیم می‌شود: کشورهای دموکراتیک و کشورهای غیردموکراتیکِ کمونیستی. او تاکید داشت که آمریکا باید به همه مخالفان کمونیسم در سراسر جهان کمک کند، چنانکه جنگ کره نخستین جنگ بر اساس این دکترین بود.

ترومن پس از ریاست جمهوری، دوباره به مردی فقیر تبدیل شد. وضعیت او به گونه‌ای بود که کنگره آمریکا وزارت خزانه‌داری را به پرداخت سالانه بیست‌وپنج هزار دلار به رؤسای جمهوری سابق موظف کرد. گفته می‌شود هربرت هوور، رئیس‌جمهوری بازنشسته آمریکا که مردی ثروتنمند بود، برای کاستن از خجالت‌زدگی ترومن، این حقوق را دریافت می‌کرد.